صفحه اصلی

چگونه ACT به مبتلایان وسواس فکری و عملی (OCD) کمک می‌کند؟ (قسمت دوم)

درمان ACT یکی از مؤثرترین درمان‌های OCD به‌حساب می‌آید. ACT در مسیر تغییر رابطه فرد با وسواس‌های خود به سمت خنثی‌تر شدن کار می‌کند که پس از آن درگیری فرد با اجبارهای خود را کاهش می‌دهد.

درمان ACT یکی از مؤثرترین درمان‌های OCD به‌حساب می‌آید. ACT در مسیر تغییر رابطه فرد با وسواس‌های خود به سمت خنثی‌تر شدن کار می‌کند که پس از آن درگیری فرد با اجبارهای خود را کاهش می‌دهد. در این بخش به بررسی نحوه و روشهای کمک رویکرد ACT به مبتلایان OCD خواهیم پرداخت.

تکنیک‌های درمانی ACT برای OCD اعمال می‌شود

درمان ACT برای OCD بر جداکردن افکار یک فرد از باورهایش در مورد خودش به‌عنوان یک شخص، آوردن ذهن‌آگاهی غیر قابل قضاوت و جدا از افکاری که تجربه می‌کنند، شناسایی ارزش‌هایی که فرد می‌خواهد زندگی خود را بر اساس آن‌ها بگذراند، و افزایش مهارت‌های تنظیمی فرد متمرکز است.

استعاره‌هایی برای آموزش نظریه ACT

استعاره‌ها سنگ بنای آموزش مشتریان در مورد مفاهیم و فاصله‌گرفتن از افکار در درمان ACT هستند. با تغییر مفهوم‌سازی افراد از افکار و رفتارهای خود، آنها می‌توانند به شیوه‌ای جدید به آن‌ها نزدیک شوند و به آن‌ها پاسخ دهند که بیشتر با آنچه که می‌خواهند باشند همسو باشد.

استعاره‌های ACT که در درمان OCD استفاده می‌شوند عبارت‌اند از:

افکار به‌عنوان برگ در یک جریان:

استعاره‌ای که برای فاصله‌گرفتن یک فرد از افکاری که به ذهنش هجوم می‌آورد استفاده می‌شود، به این مفهوم که ذهن خود را به‌عنوان یک جریان رودخانه و افکاری که وارد آن می‌شوند به‌عنوان برگ‌ها و چوب‌هایی که در یک جریان شناور هستند، مفید باشد. شما می‌توانید بدون نیاز به پریدن به داخل و بیرون‌کشیدن همه زباله‌ها از جریان، برگ‌های شناور در جریان را مشاهده کنید.

رانندگان در مقابل مسافران:

استعاره دیگری که برای جداشدن از افکار شما استفاده می‌شود، فکرکردن به ذهن به‌عنوان یک راننده ماشین و افکار و وسواس‌ها و احساسات شما به‌عنوان مسافران در یک ماشین – مسافران می‌توانند به شما بگویند که چه کاری باید انجام دهید و شما را تهدید ‌کنند، اما در نهایت کسانی که کنترل ماشین را در دست دارند، آنها نیستند.

فرو کردن توپ در زیر آب:

استعاره‌ای است که برای نشان‌دادن تأثیر اجتناب استفاده می‌شود. تلاش برای نگه‌داشتن توپ در زیر آب (مشابه احساسات و افکار) انرژی باورنکردنی می‌خواهد و معمولاً توپ در نقطه‌ای به سطح می‌آید.

این استعاره‌ها فرآیند فکری بسیار متفاوتی با آنچه ممکن است به آن عادت کرده باشید، هستند. ممکن است از امتحان اینها در یک جلسه درمانی سود ببرید و یک درمانگر بتواند به شما کمک کند تا از هر ناراحتی یا مقاومتی که با آن مواجه می‌شوید مقابله کنید.

مهارت‌های پذیرش، ذهن‌آگاهی و همجوشی زدایی

تغییر تجربه درونی فرد با وسواس‌هایش سنگ بنای چیزی است که ACT را از سایر رویکردهای درمانی برای OCD متمایز می‌کند. ACT برای اصلاح باورهای افراد در مورد افکاری که دارند کار می‌کند و به‌جای اینکه سعی کند خود افکار را تغییر دهد، روی نحوه برخورد فرد با این افکار کار می‌کند.

مهارت‌هایی که در درمان OCD آموزش داده می‌شوند عبارت‌اند از:

مهارت‌های همجوشی زدایی:

به مراجعان آموزش داده می‌شود که افکار ارزش یک فرد را تعیین نمی‌کنند یا در مورد آن اظهارنظر نمی‌کنند، بلکه فقط افکار هستند. همجوشی زدایی می‌آموزد که کاری که یک فرد در پاسخ به افکار خود انجام می‌دهد می‌تواند بیان بسیار بزرگ‌تری از شخصیت او باشد.

مهارت‌های ذهن‌آگاهی:

مهارت‌های ذهن‌آگاهی در ACT شامل جلب آگاهی به افکاری است که یک فرد دارد و همچنین پاسخ‌های عاطفی و فیزیکی او به این افکار در لحظه.

مهارت‌های پذیرش:

بعد از افزایش ذهن‌آگاهی مربوط به افکار و واکنش‌ها، گام بعدی ایجاد پذیرش بدون قضاوت از این افکار و واکنش‌ها است.

شناسایی ارزش‌ها و تعهد به عمل

تشخیص اینکه خود ایده آل شما چه نوع آدمی خواهد بود و زندگی بر اساس ارزش‌هایی که به آن‌ها مرتبط است، بخش‌های کلیدی در پاسخ متفاوت به میل به درگیرشدن با اجبار هستند. زمانی که یک فرد بتواند ارزش‌های خود را به‌وضوح تشخیص دهد و زمان انحراف از آنها را بیان کند، می‌تواند در آینده متعهد به انتخاب‌های عمدی‌تری باشد. این می‌تواند اجبارها را به‌شدت کاهش دهد و احساس خودمختاری فرد را در زندگی خود افزایش دهد که قبلاً با OCD نمی‌توانستند به آن دسترسی پیدا کنند.

در طول درمان ACT چه انتظاری باید داشت

کار با یک درمانگر برای درمان OCD با استفاده از ACT شامل جلسات معمولی (حدود ۵۰ دقیقه) خواهد بود و اکثر افراد حداقل به یک سال درمان نیاز دارند تا رهایی از علائم را مشاهده کنند. برخی از افراد قبل از شروع به بهبودی نیاز به چندین سال درمان و/یا دارو دارند و مدت‌زمان درمان به عوامل فردی – مانند شدت، انواع فرعی وسواس‌ها و اجبارها و همچنین محیط خارج از جلسات درمان بستگی دارد.

جلسات ACT شامل:

ایجاد رابطه با درمانگر:

داشتن یک رابطه قابل‌اعتماد با ارائه‌دهنده شما ضروری است تا بتواند شما را مسئول نگه دارد و زمانی که مطابق با خود و ارزش‌های ایدئال خود عمل نمی‌کنید، آنها را برجسته کنند.

بررسی وضعیت روانی فعلی:

این شامل شناسایی وسواس‌هایی است که دارید و هر گونه احساسات و واکنش‌های درونی که در پاسخ به آن‌ها دارید.

ترسیم خود ایدئال و ارزش‌های اصلی‌تان:

شناسایی این چیزها به‌عنوان «ستاره شمالی» شما عمل می‌کند که به شما کمک می‌کند تا تصمیم‌گیری عمدی در مورد رفتارهایی که پس از تجربه وسواس‌های فکری انجام می‌دهید، بگیرید.

متعهدشدن به اقدامات خاص:

هنگامی که راه‌های مختلفی را شناسایی کردید که می‌توانید مطابق و هم راستا با ارزش‌ها و خود ایدئال خود عمل کنید، گام بعدی این است که با درمانگر خود در مورد اینکه تعهد به آن‌ها چگونه به نظر می‌رسد صحبت کنید و زندگی ای داشته باشید که احساس بیشتری داشته باشید.

چگونه ACT به مبتلایان وسواس فکری و عملی (OCD) کمک می‌کند؟ (قسمت اول)

درمان ACT یکی از مؤثرترین درمان‌های OCD به‌حساب می‌آید. ACT در مسیر تغییر رابطه فرد با وسواس‌های خود به سمت خنثی‌تر شدن کار می‌کند که پس از آن درگیری فرد با اجبارهای خود را کاهش می‌دهد.

مترجم: محمد جواد خدادادی
منبع: https://www.choosingtherapy.com/act-for-ocd

درمان ACT یکی از مؤثرترین درمان‌های OCD به‌حساب می‌آید. ACT در مسیر تغییر رابطه فرد با وسواس‌های خود به سمت خنثی‌تر شدن کار می‌کند که پس از آن درگیری فرد با اجبارهای خود را کاهش می‌دهد. در این بخش به ویژگیهای وسواسها و همچنین به آشنا شدن با مفاهیم اولیه ACT خواهیم پرداخت.

درمان‌پذیرش و تعهد چیست؟

درمان‌پذیرش و تعهد (ACT) یک رویکرد درمانی است که توسط استیون سی هیز در دهه ۱۹۸۰ زمانی که او به دنبال رهایی از اختلال هراس خود بود، توسعه یافت. ACT بر این اصل بنا شده است که توجه به افکار ناراحت‌کننده می‌تواند مفیدتر از تلاش برای تغییر خود افکار باشد. هدف این است که به افکار خود توجه کنید و آنها را به‌عنوان بازتابی از خودتان نگیرید، روشی عمدی را برای پاسخ‌دادن به فکر انتخاب کنید و به سمت آن انتخابتان حرکت کنید که احساس می‌کند با ارزش‌های شما همسو است.

OCD چیست؟

اختلال وسواس فکری عملی (OCD) یک وضعیت سلامت روان است که در آن فرد افکار مزاحم (وسواس) را تجربه می‌کند که فرد سعی می‌کند با انجام اعمال تکراری (اجبار) آنها را آرام کند. افرادی که با OCD دست‌وپنجه نرم می‌کنند، اضطراب شدیدی را در مورد وسواس‌های خود تجربه می‌کنند که آنها را تشویق می‌کند تا به طور مکرر با اجبارهای خود درگیر شوند. یکی از بارزترین علائم OCD این است که این اختلال تا چه اندازه عملکرد فرد را مختل می‌کند – وسواس‌ها می‌توانند برای مدت طولانی حواس فرد را پرت کنند و انجام اجبارها اغلب ساعت‌ها طول می‌کشد.

OCD یک اختلال غیرمعمول نیست – تقریباً ۱.۲٪ از بزرگسالان ایالات متحده در یک سال گذشته OCD داشتند و بسیاری از مردم در تمام طول زندگی خود با این مشکل دست‌وپنجه نرم می‌کنند. زنان بیشتر در معرض ابتلا به OCD هستند و عوامل خطر شامل داشتن سابقه خانوادگی OCD، تجربه رویدادهای استرس‌زا یا آسیب‌زا در زندگی و داشتن سایر شرایط سلامت روان (مانند افسردگی یا اضطراب) از قبل وجود دارد.
OCD معمولاً توسط فردی مشخص می‌شود که هم وسواس و هم اجبار دارد، اما ممکن است فقط یکی از این موارد را تجربه کند و همچنان معیارهای تشخیصی این اختلال را داشته باشد.

OCD با موارد زیر مشخص می‌شود:

وسواس فکری:

افکار مزاحم هستند که در هنگام تجربه باعث ایجاد سطح بالایی از پریشانی و اضطراب می‌شوند.

انواع وسواس می‌تواند شامل موارد زیر باشد:

وسواس آلودگی
وسواس مسئولیت
وسواس‌های مبتنی بر کمال‌گرایی
وسواس جنسی
وسواس‌های خشونت‌آمیز
وسواس مذهبی
وسواس هویت
وسواس‌های رابطه‌ای

اجبارها:

اجبارها رفتارهایی هستند که یک فرد مبتلا به OCD برای آرام‌کردن و اطمینان خاطر پس از تجربه یک فکر وسواسی ناراحت‌کننده انجام می‌دهد. اکثر مردم ترجیح می‌دهند با اجبارهای خود درگیر نشوند، اما این کار را انجام می‌دهند؛ زیرا معتقدند که آنها از وقوع اتفاق بدی جلوگیری می‌کنند.

اجبار می‌تواند شامل موارد زیر باشد:

شستشو و نظافت
بررسی رفتارها
اجبارهای ذهنی
ترتیب‌دادن چیزها
تکرارشونده ها
اجتناب از موقعیت‌هایی که ممکن است باعث ایجاد وسواس شود.

چگونه ACT به OCD کمک می‌کند؟

ACT در درجه اول بر کمک به فرد برای تغییر باورها و احساسات خود نسبت به وسواس‌های خود تمرکز می‌کند که سپس بر تعامل آنها با اجبار تأثیر می‌گذارد.ACT مستقیماً دیدگاه جامعه را در مورد طبقه‌بندی وسواس‌ها به‌عنوان بد به چالش می‌کشد و به بیمار اجازه می‌دهد تا در طول زندگی خود وسواس‌هایی داشته باشد بدون اینکه نیازی به پاسخ اجباری برای ایمن ماندن داشته باشد.

ACT می‌تواند به روش‌های زیر به OCD کمک کند:

ایجاد رابطه مثبت‌تر با خود
افزایش آگاهی و انعطاف مراجع نسبت به خود
شرم و اضطرابی را که مراجع در اثر وسواس‌های فکری تجربه می‌کند کاهش می‌دهد

ACT برای وسواس OCD

راه اصلی که ACT وسواس را هدف قرار می‌دهد، تغییر رابطه فرد با وسواس‌هایش است. ACT می‌آموزد که یک فرد از افکار خود جدا است و فقط به این دلیل که یک فرد فکری دارد لزوماً به این معنی نیست که با آن درگیر می‌شود. این بدان معناست که وقتی فردی دچار وسواس است، به مراجع آموزش داده می‌شود که متوجه آن شود و برای رفتاری که می‌خواهد انجام دهد که به دنبال آن فکر است، انتخابی عمدی انجام دهد.

ACT برای اجبارهای OCD

ACT با اجبارها کار می‌کند و به مراجع انعطاف‌پذیری روانی می‌دهد تا اجبارهای خود را به‌جای اجباری بودن برای ایمنی، اختیاری ببیند. هنگامی که فردی دچار وسواس است، ACT بر کمک به آنها برای درک این مفهوم تمرکز می‌کند که تعداد بی‌نهایتی از پاسخ‌های رفتاری وجود دارد که می‌توانند داشته باشند – اجبارهای گذشته فقط یکی از گزینه‌های آنهاست. سپس فرد تشویق می‌شود تا در نظر بگیرد که چه رفتارهایی با ارزش‌هایش هماهنگ‌تر است و برای انجام رفتارهایی که با این ارزش‌ها همسو هستند، اقدام کند.

آیا ACT به طور مؤثر OCD را درمان می‌کند؟

تحقیقات نشان می‌دهد که ACT به دلیل توانایی آن در افزایش انعطاف‌پذیری روان‌شناختی مراجع و با جداکردن اجبار از وسواس، یک درمان مؤثر برای اختلالات طیف OCD است. بااین‌حال، مهم است که توجه داشته باشید که ACT با شدت و مکرر کمتر از درمان ERP موردمطالعه قرار گرفته است که رویکرد اولیه‌ای است که در حال حاضر در درمان OCD استفاده می‌شود.

ACT در مقابل ERP

درمان مواجهه و پیشگیری از پاسخ (ERP) بر افزایش عملکرد مراجع از طریق تغییر وسواس‌هایی که فرد تجربه می‌کند و با کاهش درگیری آنها با اجبار تمرکز می‌کند. این کار در درجه اول با قراردادن مکرر مراجع در معرض عدم درگیرشدن با اجبارهای او انجام می‌شود تا ترس از اینکه اگر اجبارهای خود را انجام ندهند چه اتفاقی می‌افتد کاهش یابد. ERP برای کاهش وسواس‌های تجربه شده با تبدیل آنها به افکار قابل‌تحمل‌تر برای مراجع کار می‌کند.

ACT در مقابل CBT

درحالی‌که ACT از نظر فنی شکلی از CBT است، تفاوت‌های زیادی بین ACT و رویکرد CBT کلاسیک وجود دارد. درمان شناختی رفتاری (CBT) اغلب بر اساس چالش‌برانگیز کردن و قالب‌بندی مجدد افکار درونی به چیزی واقعی‌تر و قابل تحمل‌تر است که سپس نحوه واکنش فرد به افکار را تغییر می‌دهد. ACT بر روی اجازه‌دادن به افکار و وسواس‌های فکری تمرکز می‌کند که آنها را بپذیرند و تحمل کنند، و سپس عمداً انتخاب کنند که چگونه یک فرد به آن افکار به روشی مطابق با ارزش‌هایش پاسخ دهد.

پایان قسمت اول

در بخش بعدی با نحوه و روشهای کمک رویکرد ACT به مبتلایان OCD آشنا خواهیم شد.

اهمیت انجام تمرین‌های جلسات مشاوره

(اهمیت انجام تمرین‌های خانگی)

نویسنده: ملیسا ری
مترجم: پیمان دوستی

بیشترین تغییر برای افراد، در بین جلسات، یعنی بین یک جلسه‌ی مشاوره تا جلسه‌ی دیگر اتفاق می‌افتد.

اغلب مردم بر این باورند که وقتی به روان‌شناس مراجعه می‌کنید، اکثر “درمان” زمانی اتفاق می‌افتد که در قرار ملاقات خود در اتاق روانشناس هستید.

در واقع، درمان چیزی است که تا حد زیادی به تغییراتی که در تفکر و رفتار فرد در بین جلسات ایجاد می‌شود، بستگی دارد. ۱۶۸ ساعت در هفته وجود دارد و میانگین یک قرار ملاقات با روانشناس، ۵۰ دقیقه است.

بنابراین، شما بین جلسات کارهای سختی را انجام می‌دهید تا زمانی که به قرار ملاقات خود رسیدید، بتوانید با روانشناس‌تان در مورد تغییراتی که از جلسه گذشته ایجاد کرده اید، صحبت کنید.

نوع تمرین‌های بین جلساتی که انجام می‌دهید، بستگی به نوع اهدافی دارد که برای درمان تعیین شده است و می‌خواهید در درمان خود روی آن کار کنید. برای مثال، وقتی روانشناس‌تان از شما می‌خواهد که نوعی خود نظارتی داشته باشید و یا آنها را ثبت کنید، این کار می‌تواند چند هدف متفاوت را دنبال کند.

اختلال شخصیت مرزی: الگوهای ارتباطی قابل تغییر/ لزوم انگ (استیگما) زدایی

در گذشته، بسیاری از متخصصان سلامت روان، درمان اختلال شخصیت مرزی BPD) ) را دشوار می‌دانستند، بنابراین به این نتیجه رسیدند که کار کمی برای انجام دادن با این افراد وجود دارد.

اما امروزه می‌دانیم که اوضاع در خصوص درمان اختلال شخصیت مرزی، متفاوت از گذشته است.

یافته‌های پژوهشی جدید نشان می‌دهند که نه تنها پیش آگهی بلند مدت برای درمان اختلال شخصیت مرزی خوب است، بلکه پیش آگاهی بلند مدت آن از اختلال‌های افسردگی و طیف دو قطبی نیز، بهتر است.

با این حال،‌ موضوع استیگما یا همان انگ زدن، ممکن است باعث شود افراد وارد پروسه درمان نشوند یا از ترس انگ خوردن، به متخصصین سلامت روان مراجعه نکنند.

مطالبی که بیان می‌شود، شاید به انگ زدایی اختلال شخصیت مرزی کمک کند.

هنگامی که روانشناسان در مورد “شخصیت” صحبت می کنند: به الگوهای تفکر، احساس و رفتار اشاره می کنند که هر یک از ما را منحصر به فرد می کند.

هیچ‌کس همیشه دقیقاً یکسان عمل نمی‌کند، اما ما تمایل داریم که به روش‌های نسبتاً ثابتی با جهان تعامل داشته باشیم. به همین دلیل است که مردم اغلب به عنوان «خجالتی»، «برون‌گرا»، «وسواسی» و غیره توصیف می‌شوند.

از آنجایی که شخصیت با هویت مرتبط است،

اصطلاح «اختلال شخصیت» ممکن است به شما این احساس را بدهد که اساساً مشکلی در شخصیت شما وجود دارد. اما اختلال شخصیت، قضاوت شخصیت نیست.

“اختلال شخصیت” به این معنی است که الگوی ارتباط شما با جهان به طور قابل توجهی با هنجار متفاوت است.

اما مهمتر از همه، این الگوها را می‌توان تغییر داد!

در این ویدیو، دکتر پیمان دوستی در این خصوص صحبت می کند.

حمایت های روانشناختی: وقتی که اختلال شخصیت مرزی داریم

از آنجایی که اختلالات شخصیت (مانند اختلال شخصیت مرزی/ BPD) ماهیتی مزمن، گسترده و سفت و سخت دارند، می توان طی روان درمانی و با تعیین اهداف خاص، در زمینه مورد هدف و به تدریج پیشرفت کرد. این اهداف ممکن است شامل کاهش پریشانی فرد و تغییر رفتارهایی باشد که باعث اختلال در زندگی روزمره می شود.

ترجمه و خلاصه: دکتر پیمان دوستی

از سوی دیگر، افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، ممکن است تکانشگری و بی ثباتی عاطفی خود را از روابط بین فردی خود با دیگران، وارد محیط درمانی خود با درمانگرشان کنند. در طول درمان، آنها ممکن است همانطور که در دنیای واقعی ممکن است بیش از حد واکنش پذیر باشند، با درمانگر خود نیز به همین شکل برخورد کنند.

علاوه بر این، مانند سایر اختلالات شخصیت، روش‌های روان‌درمانی برای اختلال شخصیت مرزی باید بر اساس رفتار و علائم هر فرد، شخصی سازی شود و درمانگر به جای استفاده از طیف های سنتی روان درمانی، با توجه به نیاز خاص مراجع و بر اساس علایم و رفتار او، تمرین هایی را ارایه دهد.

برخی از انواع روش ها و درمان هایی که برای اختلال شخصیت مرزی (Borderline Personality Disorder) دارای حمایت پژوهشی می باشند شامل:

رفتار درمانی دیالکتیک (ِDBT)، طرحواره درمانی (Schema Therapy)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)، درمان انتقال محور (Transference-Focused Therapy) و درمان مبتنی بر ذهنیت می باشند.

به عنوان یک جمع بندی می توان گفت، اگرچه اختلال شخصیت مرزی یک وضعیت روانشناختی طولانی مدت (برای برخی افراد همیشگی) است که به دلیل تکانشگری، هیجانات و رفتارهای غیرقابل کنترل بر تمام جنبه های زندگی، به ویژه روابط بین فردی تأثیر منفی می گذارد، اما می توان با روان درمانی، روش های مقابله ای کاربردی تر و تغییرات رفتاری مختلف، زندگی را برای خود آسان کرد.

پرورش خودِ شفقت ورز چطور به ما کمک می کند؟

این فیلم درباره فردی به نام استورات است که تجربه صداهای درونی دردناک و آزار دهنده ای دارد. تجربه چنین صداهایی در بسیاری از انسان ها مشترک است و اغلب به تجربه های دردناک زندگی ما در گذشته مرتبط می شوند.

گاها ما انتقادهای تندی از خودمان داریم یا در برخی مواقع از رویارویی با وقایع می ترسیم. در برخی افراد، سیستم محافظت در برابر  تهدید بسیار رشد یافته است و هشدارهایی بیش از آنچه باید، به ما می دهد.

استوارت به وسیله درمانگرش یادگرفت خودِ شفقت ورزش را پرورش دهد و احساس امنیت بیشتری کند.

این فیلم توسط کلینیک روانشناسی و مشاوره پذیرش و تعهد به فارسی ترجمه و زیر نویس شده است.

اتحاد درمانی چیست: گسست اتحاد و فرایند رفع گسست

اتحاد درمانی، فرایندی است که طی آن درمانگر و مراجع با یکدیگر متحد می‌شوند تا با مشکل پیش روی مراجع، روبرو شوند.

برگرفته از دکتر کاترین یوبانکس و همکاران

محتوای مربوط به “اتحاد درمانی: گسست اتحاد و فرایندهای رفع گسست” در اولین همایش بین المللی پژوهش و نوآوری در روانشناسی، با نگاهی ویژه بر درمان‌های فراتشخیصی، در تاریخ ۱۸ آبان ۱۴۰۲، توسط دکتر پیمان دوستی به صورت سخنرانی در سالن همایش، ارایه شده است.

زمانی که ما از اتحاد درمانی صحبت می‌کنیم، منظورمان اتحاد درمانگر و مراجع برای رویارویی با مشکل پیش روی مراجع است که دست کم دارای سه نقطه می‌باشد:

۱) توافق بین مراجع و درمانگر در مورد وظایف درمان (مانند دنبال کردن تمرین‌ها توسط مراجعه کننده)

۲) توافق بین مراجع و درمانگر در مورد اهداف درمان (ما در جلسات به دنبال چه چیزی خواهیم بود)

۳) رابطه ای حد و مرز دار توام با همکاری متقابل بین مراجع و درمانگر

گسست اتحاد، همان بدتر شدن اتحاد بین مراجع و درمانگر است. در واقع، گسست یعنی:

الف) فقدان همکاری بین مراجع و درمانگر در مورد: ۱)‌ وظایف درمان (مثلا دنبال نکردن تمرین‌ها یا برنامه‌های درمان) ۲) ‌اهداف درمان

ب) ایجاد مشکلاتی در رابطه درمانی (مانند عدم اعتماد و …)

البته، همه‌ی اختلافات بین مراجعین و درمانگر گسست نیستند. یک مراجع می تواند با درمانگر به روشی مناسب و مشارکتی که به منزله گسست نباشد، مخالفت خود را بیان کند.

گسست ممکن است خارج از آگاهی مراجع و درمانگر باقی بماند و به طور قابل توجهی مانع پیشرفت درمانی نشود. با این حال، در موارد شدید، گسست می تواند منجر به ترک یا شکست درمان شود.

گسست ها را می توان به دو زیر گروه اصلی سازماندهی کرد:

۱) گسست کناره گیری (ترک کردن)

۲) گسست رویارویی (مقابله کردن)

البته، گاهی گسست کناره گیری و رویارویی به طور همزمان رخ می‌دهد.

در گسست کناره گیری، مراجع یا از درمانگر دور می‌شود (مثلاً با اجتناب از سؤالات درمانگر)، یا درمان را ترک می کند، یا ممکن است به نظر برسد که مراجع به سمت درمانگر حرکت می‌کند، اما به نحوی که جنبه‌ای از تجربه خود را انکار کند، از کار واقعی درمان کناره‌گیری می‌کند.

در گسست رویارویی (مقابله کردن) مراجع با ابراز خشم یا نارضایتی به شیوه‌ای غیرهمکاری (مثلاً شکایات خصمانه از درمانگر یا درمان) یا با تلاش برای تحت فشار قرار دادن یا کنترل درمانگر (مثلاً درخواست‌هایی از درمانگر)، علیه درمانگر حرکت می‌کند.

به عنوان مثال، مراجع ممکن است در حالی که لبخند می‌زند و عصبی می خندد (کناره گیری) از درمانگر انتقاد کند (مقابله).

ما از یک سیستم کد گذاری، برای شناسایی گسست اتحاد درمانی استفاده می‌کنیم. کدها به شکل نشانگرهایی از گسست‌های کناره گیری و گسست‌های رویارویی تعریف می‌شوند.

نشانگرها همان رویدادهایی هستند که با دیدن آنها ما متوجه می‌شویم که در حال حاضر یک گسست اتحاد درمانی در حال رخ دادن است.

ما به هر نشانگر نمره‌ای بین ۱ تا ۵ می‌دهیم و بدین ترتیب میزان تاثیری که هر نشانگر بر فضای درمانی وارد می‌کند را تشخیص می‌دهیم.

چنانچه به یک نشانگر نمره ۱ بدهیم، به این معنی است که در حال حاضر این نشانگر بی اهمیت است و تاثیری بر روند جلسه درمان نمی‌گذارد و نمره ۵ به این معنی می‌باشد که این نشانگر در حال حاضر، تاثیرات جدی‌ای بر روند جلسه درمان می‌گذارد.

۱) انتقاد از خود و/یا ناامیدی

در این نشانگر، مراجع با یک فرآیند دلسرد کننده‌ی انتقاد از خود و/یا با ناامیدی از درمانگر و کار درمانی کناره گیری می‌کند. انتقاد از خود ممکن است به شیوه‌های خود تنبیهی یا خود سرزنشی رخ دهد. ناامیدی ممکن است به شکل ناامیدی از اثر بخش بودن درمان و تکنیک‌ها باشد و به دنبال نکردن تمرین‌ها منجر شود.

به نظر می‌رسدمراجع با انتقاد از خود یا ناامیدی به درمان و انجام ندادن تمرین‌ها، درمانگر را می‌بندد و آن امکانی را که درمانگر یا درمان می‌تواند به مراجع کمک کند را تا زمان رفع گسست پیش آمده، از بین می‌برد.

۲) انکار

مراجع با انکار یک حالت احساسی که آشکارا مشهود است، یا انکار اهمیت روابط بین فردی، یا رویدادهایی که به نظر مهم و مرتبط با کار درمانی به نظر می رسد، از درمانگر و/یا کار درمانی کناره گیری می کند. مراجع ممکن است آگاه باشد (یا ممکن است آگاه نباشد) که احساسات واقعی خود را انکار می کند تا از بحث در مورد آنها اجتناب کند.

۳) پاسخ دادن حداقلی

مراجع با سکوت یا با دادن حداقل پاسخ به سؤالات یا اظهاراتی که برای شروع یا ادامه بحث لازم است، از درمانگر کناره گیری می کند. حداقل پاسخ‌های مراجع برای متوقف کردن تلاش‌های درمانگر جهت مشارکت دادن او در کار درمانی عمل می‌کند.

۴) داستان سرایی اجتنابی و/یا تغییر موضوع

مراجع داستانی را می گوید و/یا موضوع را به گونه ای تغییر می دهد که از کار درمانی جلوگیری کند. این موضوع غیرمعمول نیست که مراجع هر دو کار را به طور همزمان انجام دهد.

۵) احترام آمیز و دلجویی کننده

مراجع از درمانگر و/یا کار درمانی با سازگاری بیش از حد و تسلیم شدن به شیوه‌ای متواضعانه کناره گیری می‌کند. رفتار مراجع برای جلوگیری از تعارض با درمانگر عمل می کند و تشخیص اینکه مراجع واقعاً چه احساسی دارد یا واقعاً چه فکری می کند را برای درمانگر دشوارتر می‌کند.

۱) شکایات یا ابراز نگرانی در مورد فعالیت‌های درمانی/ تمرین‌های حین جلسات

مراجع، نارضایتی، ناراحتی یا مخالفت خود را با وظایف خاص درمان مانند تمرین‌های حین جلسه یا تمرین‌های بین دو جلسه (تمرین‌هایی برای خارج از جلسه) ابراز می‌کند. مراجعین ممکن است مستقیماً از یک فعالیت شکایت کنند یا ممکن است نگرانی‌های خود را با بیان برخی تردیدها در مورد اثربخشی تمرین‌ها بیان کنند.

در اکثر مواقع، این واقعیت که مراجع تمرین‌ها را انجام نداده است نشان دهنده وجود مشکل در همکاری بین مراجع و درمانگر در انجام وظایف درمانی است.

۲) شکایات یا ابراز نگرانی به درمانگر

مراجع احساسات منفی خود را نسبت به درمانگر ابراز می کند. ممکن است او احساس عصبانیت، بی حوصلگی، بی‌اعتمادی، کنترل یا طرد شدن کند. همچنین مراجع ممکن است احساس کند که درمانگر در حمایت، تشویق یا احترام به او شکست خورده است. در مواردی ممکن است مراجع از سبک بین فردی درمانگر انتقاد کند یا در مورد شایستگی درمانگر ابراز تردید کند.

۳) مراجع مداخله درمانگر را رد می کند

مراجع مداخله درمانگر در جلسه را رد می کند. مراجع ممکن است دیدگاه یا تفسیر درمانگر را رد کند. به عنوان مثال، درمانگر سعی می‌کند حمایت کند و مراجع به شیوه‌ای خصمانه درمانگر را رد می‌کند. در واقع، مراجع به چیزی حمله می‌کند و چیزی را می‌بندد که درمانگر سعی دارد آن را روی میز بیاورد. برای مثال: ممکن است مراجع سؤال درمانگر را رد کند و بیان کند که این سوال نامربوط یا نامناسب است.

۴) مراجع از خود در برابر درمانگر دفاع می کند

مراجع از افکار، احساسات یا رفتار خود در برابر آنچه که به نظر او انتقاد یا قضاوت درمانگر است، دفاع می‌کند. ممکن است یک مراجع توصیف “متمرکز به شغل” را به عنوان یک تعریف و تمجید تلقی کند، در حالی که مراجع دیگر، حالت تدافعی به خود بگیرد زیرا آن را به عنوان انتقاد تلقی می‌کند.

۵) تلاش برای کنترل/ یا تحت فشار قرار دادن درمانگر

مراجع سعی می‌کند درمانگر و یا جلسه را کنترل کند (به عنوان مثال، مراجع به درمانگر می‌گوید چه کاری انجام دهد یا چه کاری انجام ندهد)، یا مراجع به درمانگر فشار می‌آورد تا مشکلات او را سریع برطرف کند. تلاش برای فشار آوردن یا تحریک درمانگر به عنوان یک کد رمزگذاری می‌شود.

۱) درمانگر یک سوء تفاهم را روشن می کند

درمانگر با تلاش برای روشن کردن یک سوء تفاهم به گسست پاسخ می‌دهد.

۲) درمانگر وظایف یا اهداف درمان را تغییر می دهد

درمانگر ممکن است وظیفه/هدف را تغییر دهد تا به نگرانی های مراجع شاکی رسیدگی کند (گسست رویارویی). یا درمانگر ممکن است وظیفه/هدف را در تلاش برای درگیر کردن مراجع گوشه‌گیر تغییر دهد (گسست کناره گیری).

۳) درمانگر وظایف را نشان می دهد یا منطقی برای درمان ارائه می دهد

درمانگر با توضیح دادن، یا ارائه دلیل منطقی (یا بیان منطق پشت تمرین‌ داده شده) برای یک کار یا هدف درمانی خاص به گسست پاسخ می‌دهد. درمانگر ممکن است دلایل خود را برای پیگیری یک تمرین درمانی خاص، در تلاش برای درگیر نگه داشتن مراجع در درمان یا کاهش نگرانی های او، با مراجع به اشتراک بگذارد.

۴) درمانگر سهم خود را در گسست تصدیق می کند

درمانگر سهم خود را در گسست تصدیق می‌کند. به عنوان مثال، درمانگر روش‌هایی را که ممکن است مراجع را ناامید، گیج یا ناراحت کند و در نتیجه به اتحاد آنها آسیب برساند یا مانع کار مشترک آنها شود، تصدیق می کند. درمانگر ممکن است تصدیق کند که چگونه در گسست در اوایل جلسه یا در جلسه قبلی نقش داشته است.

۵) درمانگر این گسست را به الگوهای بزرگتر بین فردی بین مراجع و درمانگر مرتبط می‌کند

درمانگر، گسیختگی را به الگوهای بزرگ‌تر بین فردی بین مراجع و درمانگر پیوند می‌دهد. با این استراتژی، درمانگر متوجه می‌شود که چگونه گسستی که اکنون رخ می‌دهد شبیه سایر گسست‌هایی است که با این مراجع قبلا رخ داده است.

۶) درمانگر این گسست را به الگوهای بزرگتر بین فردی در سایر روابط مراجع مرتبط می کند

درمانگر گسست را به الگوهای بزرگ‌تر بین فردی در سایر روابط مراجع مرتبط می‌کند. این کد بسیاری از – اما نه همه- تفسیرهای انتقال یا تکرار الگوهای رفتاری خارج از جلسه، در درون جلسه درمان را در بر می‌گیرد. گاهی مراجعین، الگوهای ارتباطی‌ای که در دنیای واقعی و خارج از جلسات دارند را، به اتاق درمان می‌آورند و با همان الگو با درمانگر خود رفتار می‌کنند. برای مثال، الگوی پر توقعی، کناره گیری، رفتار پرخاشگرانه و ….

۷) درمانگر وضعیت دفاعی مراجع را تأیید می‌کند

درمانگر با مقاومت و وضعیت دفاعی متحد می شود: درمانگر به جای به چالش کشیدن رفتارهای تدافعی مراجع، راه‌هایی که در آنها این رفتار قابل درک هستند را، تأیید می‌کند. این امر مستلزم بیان این موضوع است که موقعیت مراجع مشروع و معتبر است.

۸) درمانگر با هدایت مجدد یا برگرداندن مجدد تمرکز مراجع، به گسست پاسخ می دهد

هنگامی که مراجع از وظایف درمانی دور می‌شود، به عنوان مثال، با گفتن داستان های اجتنابی، درمانگر با هدایت مجدد او به کار در حال انجام، یا با تمرکز مجدد بر روی لحظه حال، به گسست پاسخ می‌دهد.



۳ نکته برای تربیت کودک دلبسته ایمن

در زیر، سه نکته برای تربیت کودکی ایمن خواهید یافت:

https://crossroadsfamilycounselingcenter.com

ترجمه و خلاصه: سمانه آقاپور

۱.بیاموزید که رفتار فرزندتان را به عنوان ارتباط تلقی کنید.

نگاه کردن به رفتارهای فرزندتان به عنوان ارتباط، راهی عالی برای کمک به شماست که نیازهای فرزندتان را که از طریق رفتار او بیان می شود، ببینید. کودکان در به اشتراک گذاشتن نیازها و تجربیات درونی خود به صورت شفاهی مشکل دارند و به همین دلیل، خود را از طریق رفتار (و بازی) ابراز می کنند. در دوران نوزادی، بسیاری از رفتارها سیگنال های دلبستگی هستند، مانند گریه کردن، رسیدن و تماس چشمی.

سیگنال های دلبستگی روشی است که نوزاد برای ابراز نیاز یا تمایل به نزدیکی و نزدیکی به مراقب خود دارد. کودکان با افزایش سن از رفتارها برای برقراری ارتباط به روش های مختلف استفاده می کنند. نکته کلیدی این است که سعی کنید نیازها را در رفتار بیان شده آنها ببینید. نگاه کردن به رفتارهای فرزندتان به عنوان ارتباط به شما کمک می کند تا درک درستی از آنچه که او در تلاش برای برقراری ارتباط است داشته باشید و این به شما کمک می کند تا به نیازهای فرزندتان پاسخ دهید. همانطور که در زیر توضیح داده شد، این پاسخگویی به کودک شما کمک می کند تا یک دلبستگی ایمن ایجاد کند.

۲. در حساسیت و پاسخگویی خود ثابت قدم باشید.

دلبستگی ایمن با ثبات مراقبین در حساسیت و پاسخگویی به نیازهای ابراز شده کودک تسهیل می شود . نوزادان مهارت های باورنکردنی برای یادگیری آماری دارند، به این معنی که آنها می توانند حسی از الگوها را در تجربیات خود به دست آورند و احتمال وقوع رویدادهای تجربه شده در آینده را درک کنند. ثبات امری کلیدی است، زیرا به کودکان نشان می‌دهد که می‌توانند برای برآورده کردن نیازهایشان به مراقبان خود تکیه کنند و زمانی که به کمک نیاز دارند حاضر شوند. کودکی که از مراقب خود انتظار دارد نیازهای او را برآورده کند، نباید نگران برآورده شدن نیازهایش باشد  و بداند اگر مشکلی پیش بیاید از او مراقبت خواهد شد. این امر فضای شناختی را برای کاوش و یادگیری کودکان آزاد می کند. کودکانی که نمی توانند انتظار داشته باشند که مراقبان خود نیازهایشان را برآورده کنند، از ترس اینکه زنده نمانند (سبک دلبستگی ناایمن-اضطرابی)، در مورد برآورده شدن نیازهایشان مشغول یا مضطرب می شوند، یا اینکه دچار بی اعتمادی و قطع ارتباط با مراقبان خود می شوند و باور می کنند آنها باید به خود تکیه کنند (سبک دلبستگی ناایمن-اجتنابی). اگرچه داشتن فرزندی که بتواند به خودش تکیه کند ممکن است خوب به نظر برسد، داشتن سبک دلبستگی اجتنابی برای رشد مطلوب نیست زیرا انسان ها ذاتا موجوداتی اجتماعی هستند که برای پیشرفت به ارتباط و حمایت نیاز دارند. در فرهنگ ما گاهی اوقات فکر می‌کنیم که رسیدگی به همه نیازها و گریه‌های فرزندانمان باعث لوس شدن یا وابسته شدن آن‌ها می‌شود و وابستگی را نقطه مقابل استقلال می‌دانیم. با این حال، حقیقت این است که وابستگی سالم باعث تقویت استقلال می شود. این به این دلیل است که کودکی که وابستگی سالمی به مراقبان خود دارد، می‌تواند آزادانه و بدون ترس دنیای خود را کشف کند، زیرا می‌داند که اگر مشکلی پیش بیاید، مراقب او در کنار او خواهد بود. این امر اعتماد به نفس را تقویت می کند و به کودکان کمک می کند تا مستقل تر شوند.

۳.در مورد سبک دلبستگی خود بیاموزید.

سبک های دلبستگی خودمان احتمالاً بر پیوندهای دلبستگی ای که با فرزندانمان شکل می دهیم تأثیر می گذارد .این به این دلیل است که سبک های دلبستگی ما بر نحوه واکنش ما در روابط، از جمله روابط والدین و فرزند تأثیر می گذارد .به عنوان مثال، والدینی با سبک دلبستگی ناایمن ممکن است به جای اینکه این رفتار را به عنوان سیگنالی مبنی بر اینکه فرزندشان تحت تأثیر قرار گرفته یا بیش از حد تحریک شده است، رد نوازش را شخصاً تلقی کند. یک بزرگسال بی نظم نمی تواند به یک کودک بی نظم کمک کند. برای اینکه یک مراقب محیطی امن برای کودک خود ایجاد کند تا به دنبال کمک باشد یا نیازهایش برآورده شود، کودک باید بداند که مراقب او می تواند بدون ناراحتی یا حالت تدافعی به کودک پاسخ دهد. بنابراین، می‌تواند برای والدین مفید باشد که سبک‌های دلبستگی خود را به دست آورند و بدانند که سبک‌های دلبستگی آنها چگونه بر تعامل آنها با فرزندشان تأثیر می‌گذارد. خبر خوب این است که سبک‌های دلبستگی ما می‌تواند تغییر کند و می‌توانیم روش‌های جدیدی برای پاسخ‌دهی در روابطمان بیاموزیم که می‌تواند به تربیت فرزندانی که به طور ایمن وابسته هستند کمک کند. یک درمانگر می تواند به شما کمک کند سبک دلبستگی خود را درک کنید، چگونه بر تربیت والدین شما تأثیر می گذارد و چگونه کنترل پاسخ های هیجانی خودکار خود را در دست بگیرید.

انواع حالت‌های خلقی در اختلالات دو قطبی

سه حالت خلقی متفاوت در اختلالات دو قطبی شامل دوره‌های هیپومانیا، دوره‌های مانیا و دوره‌های افسردگی است. بسته به اینکه این حالت‌های خلقی به چه شکل با یکدیگر همراه شوند، انواع مختلف اختلالات دو قطبی را تشکیل می‌دهند.

همچنین نوع دیگری از حالت خلقی رایج وجود دارد، که به عنوان خلق میکس شناخته می‌شود.

گردآوری: دکتر پیمان دوستی

حالت خلقی هیپومانیا و مانیا

هیپومانیا و مانیا، هر دو حالت‌های خلقی بالایی است که به وضوح خلق فرد از حالت طبیعی بالاتر است. در واقع، هیپومانیا شکل خفیفی از مانیا می‌باشد.

در خلق هیپومانیا، فرد معمولا انرژی زیاد گاها شبیه بیش فعالی را به همراه حداقل ۳ تا از این علایم شامل ۱) پر حرفی یا سرعت زیاد حرف زدن، ۲) کاهش نیاز به خواب، ۳) احساس توانمندی‌های اغراق شده و فراتر از واقعیت فرد که در مواردی ممکن است شبیه خودشیفتگی یا عزت نفس کاذب نمایان شود، ۴) هجوم افکار با سرعت بالا در ذهن انگار افکار باهم مسابقه می‌دهند، ۵) حواس پرتی و پرت شدن حواس به محرک‌های غیر مهم، ۶) افزایش پروژه‌ها یا فعالیت‌های مختلف و یا همزمان از جمله شغلی، تحصیلی، جنسی و … و ۷) درگیر شدن در فعالیت‌هایی که بالقوه دردسر ساز هستند، را از خود نشان می‌دهد.

مجدد یادآور می‌شویم که وجود تنها ۳ نشانه از مجموعه نشانه‌های ذکر شده، برای تشخیص یک اپیزود هیپومانیا یا مانیا کافی است.

احساس توانمندی اغراق شده، می‌تواند خود را به شکل عزت نفس کاذب نمایان کند، حالتی که ممکن است در نگاه دیگران به شکل فردی خودشیفته نیز نمایان شود و بسیاری از افراد ممکن است این حالت را با اختلال خودشیفتگی اشتباه بگیرند.

درگیر شدن در فعالیت‌های بالقوه دردسر ساز، می‌تواند به هر شکلی نمایان شود. ممکن است فرد در ارتباطاتی قرار گیرد که پر دردسر هستند، رفتارهای بالقوه خطرناک یا پردردسری را از خود نشان دهد، درگیر مسایل قانونی شود یا به جعل سند و هر فعالیت دیگری که ممکن است به طور بالقوه برای او مشکلاتی ایجاد کند، بپردازد.

رابطه‌های جنسی نسنجیده، رابطه‌های فرازناشویی و …، نمونه‌های دیگری از این رفتارهای بالقوه دردسر ساز هستند.

در مواردی، فرد به طور تکانه‌ای برای مهاجرت، سرمایه گذاری‌های مالی ساده لوحانه، بخشش‌های مالی غیر منطقی به دیگران، درگیر شدن در فعالیت‌های مالی‌ای که برای فرد مشکلاتی ایجاد می‌کند مانند نزول (پول بهره‌ای)، دریافت وام‌های بدون پشتوانه و بدون فکر، خرید و فروش‌های احمقانه و یا تصمیم‌های مالی یا تجاری نامناسب، تصمیم گیری می‌کند.

خلق مانیا، شکل شدید‌تری از هیپومانیا می‌باشد که ممکن است فرد نیازمند مراقبت‌های بیمارستانی نیز، شود.

یک اپیزود مانیا حداقل ۷ روز طول می‌کشد و حداکثری برای آن مشخص نشده است.

یک اپیزود هیپومانیا، حداقل ۴ روز طول می‌کشد و حداکثری برای آن مشخص نشده است.

حالت خلقی افسردگی

یک اپیزود افسردگی دوره‌های خلق پایین در اکثر روزهای هفته و در اکثر ساعت‌های روز است که ممکن است با بی علاقگی به فعالیت‌هایی که قبلا لذت بخش بوده است، مشخص شود. در این دوره‌ها ممکن است فرد تحریک پذیر شود، تغییراتی در وزن، اشتها (پر خور یا کم خور) یا خواب (پر خواب یا کم خواب) داشته باشد، یا دچار خستگی یا افت انرژی شود.

احساس بی ارزشی یا احساس گناه بیش از حد یا نامتناسب نیز، از دیگر نشانه‌هایی است که ممکن است در این اپیزود نمایان شود.

حالت خلقی میکس

در حالت خلقی میکس، فرد ممکن است به طور همزمان اپیزود افسردگی را با هیپومانیا و یا مانیا تجربه کند. در این حالت ممکن است فرد در حالی که حالت‌های افسردگی را دارد، اما نشانه‌هایی چون تندی روانی یا تند حرف زدن، کاهش نیاز به خواب، تصمیم گیری های نامناسب و … را از خود نشان دهد.

خلق میکس، ترکیبی از دو حالت خلقی به طور همزمان با یکدیگر می‌باشد. برای نمونه، فرد به طور همزمان احساس پوچی یا بی ارزش بودن را تجربه می کند و در کنار آن احساس خود بزرگ بینی یا عزت نفس کاذب را نیز از خود نشان می‌دهد.

اختلال دوقطبی نوع ۱

برای تشخیص اختلال دو قطبی نوع ۱، فرد باید در طول دوره عمر خودش، حداقل ۱ بار (ممکن است در گذشته اتفاق افتاده باشد یا ممکن است بعدا در آینده اتفاق بیوفتد) یک اپیزود از افسردگی را به مدت حداقل ۱۴ روز یا بیشتر تجربه کرده باشد یا در آینده تجربه کند.

همچنین فرد باید در طول دوره عمر خودش، حداقل ۱ بار (ممکن است در گذشته اتفاق افتاده باشد یا ممکن است بعدا در آینده اتفاق بیوفتد) یک اپیزود از مانیا را به مدت ۷ روز یا بیشتر تجربه کرده باشد. چنانچه فرد تاکنون مانیا را تجربه نکرده باشد، اما در آینده مانیا را تجربه کند، تشخیص قبلی او باطل محسوب می‌شود و تشخیص جدید اختلال دو قطبی نوع ۱ می‌باشد.

فرد در طول عمر خودش، بارها ممکن است اپیزودهای هیپومانیا را هر بار به مدت حداقل ۴ روز یا بیشتر (حداکثر تعداد روزی در نظر گرفته نشده است) تجربه کند.

تجربه خلق میکس، یعنی تجربه همزمان افسردگی و هیپومانیا، یکی از خلق های رایج است که بسیاری از افرادی که تشخیص اختلال دو قطبی می گیرند، آن را تجربه می کنند.

اختلال دوقطبی نوع ۲

برای تشخیص اختلال دوقطبی نوع ۲، فرد باید در طول دوره عمر خودش، حداقل ۱ بار به مدت حداقل ۱۴ روز یا بیشتر (ممکن است بارها اپیزود افسردگی رخ داده باشد یا بدهد) یک اپیزود از افسردگی را تجربه کرده باشد و در طول زندگی خود، اپیزودهایی از هیپومانیا را هر بار به مدت حداقل ۴ روز (حداکثری برای مدت آن در نظر گرفته نشده است) را تجربه کند.

در اختلال دو قطبی نوع ۲، فرد هیچگاه مانیا را تجربه نمی‌کند، بلکه هیپومانیا را تجربه می‌کند، لذا چنانچه فرد در هر دوره‌ای از زندگی خود، مانیا را تجربه کرد، تشخیص به دوقطبی نوع ۱، تغییر پیدا خواهد کرد.

تجربه خلق میکس، یعنی تجربه همزمان افسردگی و هیپومانیا، یکی از خلق های رایج است که بسیاری از افرادی که تشخیص اختلال دو قطبی می گیرند، آن را تجربه می کنند.

اختلال سیکلوتایمی ( خلق چرخشی یا ادواری خویی)

برای تشخیص اختلال سیکلوتامی، باید فرد طی دو سال گذشته، چرخش‌های مداومی بین حالت‌های هیپومانیا تا افسردگی را از خود نشان داده باشد.

در اختلال سیکلوتامی، معمولا افسردگی و هیپومانیا، از دیگر اختلال‌های دوقطبی خفیف‌تر است و چرخش‌ها با سرعت بیشتری رخ می‌دهند، به طوری که فرد هیچگاه بیشتر از ۲ ماه، بدون علایم نمی‌باشد.

توجه داشته باشید که با توجه به خفیف تر بودن نشانه ها و مدت اپیزودها در سیکلوتایمی، ممکن است معیارهای کاملی از یک اپیزود تمام اعیار افسردگی یا هیپومانیا را از خود نشان ندهد.

نمودار حالت‌های خلقی

نقش قربانی: چگونه از نقش قربانی خارج شویم؟

بازیگر نقش قربانی، فردی است که در مقصر دانستن دیگران حرفه‌ای است یا همیشه خود را به عنوان کسی که رنج می‌کشد به تصویر می کشد. او خود را در نقش قربانی قرار می‌دهد. این نقش ظاهرا راحت است، اما می تواند خطرناک هم باشد.

منبع: https://greator.com/

ترجمه و خلاصه: دکتر پیمان دوستی

اگر نقش یک قربانی را به عهده بگیرید، مسئولیت را از خود دور می کنید. اشتباه کردید؟ البته این تقصیر شما نیست، بلکه تقصیر شخص دیگری است که کارهای مقدماتی را بد انجام داده یا حواس شما را پرت کرده است. اگر اتفاق بدی برای شما بیفتد، مطمئناً شما به دنبال عیب در خودتان نیستید، بلکه همه چیز را به گردن شرایط بیرونی می اندازید.

قربانی بودن را بر اساس این ۱۰ علامت و نشانه بشناسید

کنار زدن مسئولیت تنها نشانه نیست. ما ۱۰ علامت دیگر را برای شما جمع آوری کرده ایم!

۱) احساس می کنید که مورد بی عدالتی یا محرومیت قرار گرفته اید، زیرا نمی بینید که دیگران برای چیزهایی که شما ندارید سخت کار و تلاش کرده‌اند، پس بابت آنکه آنها را ندارید، خود را قربانی بی عدالتی و محرومیت می‌دانید.

۲) حاضر نیستید برای بهبود وضعیت خود چیزی را تغییر دهید یا تغییر کنید، اما منتظر هستید تا اتفاقاتی برای شما بیفتد.

۳) تقریباً دائما ناراضی هستید و اغلب در مورد چیزهای مربوط به خود ناله می کنید یا غر می‌زنید.

۴) دیگران را از نظر عاطفی تحریک می‌کنید و به آنها احساس گناه می‌دهید تا از شما حمایت کنند و حسن نیت خاصی نشان دهند.

۵) همیشه یک بهانه جدید می آورید.

۶) نمی توانید مسئولیت رفتارهای زندگی خود را بپذیرید.

۷) حتی با کوچکترین انتقادی احساس می کنید که مورد حمله قرار گرفته‌اید و به سرعت در دلسوزی برای خودتان فرو می‌روید.

۸) نمی توانید خواسته‌ها یا منافع خودتان را مطرح کنید، بنابراین به نقش قربانی پناه ببرید تا حداقل همدردی جلب کنید.

۹) عدم اعتماد به نفس زیرا به شفقت دیگران می چسبید.

۱۰) تمایل به خودخواهی داشته باشید و به نقش قربانی بروید تا بتوانید به آنچه می خواهید برسید.

از نقش قربانی خارج شوید!

آدم بد همیشه شخص دیگری است. به این ترتیب، هیچ کس مجبور نیست رفتار خود را زیر سوال ببرد و می تواند مانند گذشته ادامه دهد. این خوب و راحت نیست؟ اگر هیچ کس اشتباهات خود را نپذیرد و مسئولیت آنها را بر عهده نگیرد، اوضاع هرگز به سمت بهتر شدن تغییر نخواهد کرد.

گاهی اوقات شما فقط یک روز بد دارید. و گاهی اوقات حوادث ناگواری اتفاق می افتد که شما مقصر نیستید. این بدان معنا نیست که شما قربانی شده اید.

نقش قربانی تنها زمانی اتفاق می‌افتد که عادت کنید کسی را برای همه چیز مقصر بیابید و نارضایتی و نیاز شما به ترحم مزمن شود. هر چه بیشتر در نقش قربانی بمانید، درآوردن دوباره شما از این نقش، سخت‌تر خواهد بود.

ما پنج نکته در مورد اینکه چگونه در نهایت از نقش قربانی خارج شوید، آموزش می دهیم.

۱) از نقش خود آگاه شوید

مغز انسان در سرکوب برخی چیزها حرفه ای است، زیرا می خواهد از ما محافظت کند. متأسفانه، این توانایی همیشه مفید نیست، زیرا ممکن است حتی متوجه نشوید که چقدر خود را در نقش قربانی گم کرده اید.

مراقب موقعیت‌هایی باشید که در آنها ناامیدانه سعی می‌کنید تقصیر را از خود دور کنید و همدردی دیگران با خود را هدف قرار دهید تا بهتر به نظر برسید. در اینجا، صداقت بی دریغ لازم است، حتی اگر ممکن است صدمه بزند. دقیقاً تجزیه و تحلیل کنید که چرا اینگونه عمل می کنید.

یک چیز بیش از همه مهم است: با دقت به معنای واقعی کلمه “قربانی” در این زمینه فکر کنید.

۲) مزایای رها کردن نقش قربانی را بشناسید

راحت بودن همیشه به معنای خوب بودن نیست. مطمئناً، تغییر سریع به نقش قربانی هنگام بروز مشکلات و فرار از مسئولیت آنها آسان است. اما این کار آنها را حل نمی کند.

آیا ترجیح نمی دهید همه چیز را به دست خود بگیرید و زندگی ای را که همیشه می خواستید شکل دهید؟ اما برای بازپس گیری کنترل، باید نقش قربانی را رها کنید.

۳) عزت نفس خود را تقویت کنید

اگر مدام در نقش قربانی فرار می کنید، کمی عزت نفس مقصر است. هر فردی دارای نقاط قوت بسیار خاصی است. شما قبلاً به موفقیت های زیادی در زندگی خود رسیده اید. تنها مشکل این است که شما حتی از آن آگاه نیستید. بنابراین یک قلم و کاغذ در دست بگیرید، تمام موانعی را که قبلاً در زندگی خود بر طرف کرده اید بنویسید و به خود نشان دهید که قبلا کارهایی را انجام داده‌اید.

۴) از یک منظر جدید به زندگی خود نگاه کنید

این ویژگی افرادی است که بارها و بارها خود را در نقش قربانی قرار می دهند که همیشه در همه چیز فقط منفی می بینند. با این حال، در بیشتر موارد، این اتفاق بدون هیچ دلیلی رخ می دهد. آنها از روی عادت محض وارد نقش قربانی می شوند، حتی اگر این کار اصلاً برایشان مفید نباشد. آنها معتقدند که همه چیز بر ضد آنها بوده است. فقط دیدگاه خود را تغییر دهید و متوجه شوید که اگر همه چیز را منفی نبینید چقدر اوضاع می‌تواند متفاوت باشد.

۵) رها کردن را یاد بگیرید

چیزهایی در زندگی وجود دارد که هیچ کس به سادگی نمی تواند آنها را کنترل کند. بله، پذیرش این واقعیت سخت است.

بنابراین سوال این است که چگونه با آن برخورد می کنید. آیا اجازه می‌دهید که شما را پایین بیاورد و بارها و بارها به نقش قربانی فرار کنید یا شرایط اطراف آن را تغییر می‌دهید و فقط از آن بهترین استفاده را می‌کنید؟