صفحه اصلی

بیشتر مردم، چه چیزهایی را در مورد اختلال شخصیت مرزی (BPD) نمی دانند؟

فردی در اپلیکیشن Quora این سوال را پرسیده بود که بیشتر مردم، چه چیزهایی را در مورد اختلال شخصیت مرزی (BPD) نمی دانند؟ یکی از پاسخ‌ها متعلق به فردی بود که خودش تشخیص BPD گرفته بود. به نظر من (پیمان دوستی) پاسخِ داده شده به سوال توسط این شخص، ارزش باز نشر و آگاه سازی مردم در خصوص اختلال شخصیت را دارد.

 در اینجا لیستی از چیزهایی که اکثر مردم در مورد اختلال شخصیت مرزی (BPD) نمی دانند را بیان می‌کنم:

۱) آنها نمی‌خواهند عمداً به دیگران آسیب عاطفی وارد کنند (تصمیم‌های ناگهانی آنها و رفتارهای گاها پریشان عاطفی، اغلب غیر عمدی است)

۲) حتی اگر اختلال شخصیت مرزی (BPD) درمان نشود، آنها می‌توانند محبت و مراقبت داشته باشند و از بودن در کنارشان لذت ببرید.

۳) آنها می‌توانند با دیگران بسیار همدل باشند.

۴) اختلال شخصیت مرزی در طیفی از شدت از خفیف تا متوسط ​​و شدید وجود دارد.

۵) ممکن است علائم مختلفی از BPD وجود داشته باشد و حتی اگر علائم مشابهی باشد، ممکن است در برخی از افراد شدیدتر از دیگران ظاهر شوند.

۶) اختلال شخصیت مرزی بسیار پیچیده است، پس افراد آن را متفاوت تجربه می کنند.

۷) ممکن است فرد دارای اختلال شخصیت مرزی ویژگی های منفی مختلفی داشته باشد، با این حال، ویژگی‌های مثبتی هم وجود دارد. یکی این است که بیشتر آنها دوست دارند افراد زندگی شان شاد باشند و وقتی می بینند افراد نزدیکشان در حال مبارزه با چیزی هستند، می توانند غمگین شوند و در صدد مراقبت برآیند.

۸) افراد، خیلی بیشتر از اختلال خود هستند. اختلال هویت افراد را تشکیل نمی‌دهد. BPD تنها بخشی از آن چیزی است که آنها هستند. آنها BPD را به دلیل اتفاقاتی که برایشان رخ داده است توسعه داده‌اند و نه به طور عمدی به خاطر خودشان.

۹) آنها می‌توانند والدین خوبی باشند و فرزندانی را سالم و با محبت تربیت کنند.

۱۰) بسیاری از آنها قادر به داشتن شغل پایدار یا موفقیت در مدرسه و دانشگاه هستند.

۱۱) اختلال شخصیت مرزی قابل درمان است، اما قابل درمان نیست. معنی این جمله این است که درمان های مبتنی بر شواهد برای BPD وجود دارد که میزان موفقیت بالایی دارند. با این حال، حتی پس از درمان، برخی از علائم به احتمال زیاد باقی خواهند ماند، هرچند با فراوانی کمتر و شدت کمتر. 

۱۲) حتی پس از درمان، ممکن است عود را تجربه کنند که در آن علائم یک بار دیگر شدید می‌شود. این موضوع ممکن است در زمان استرس مزمن و یا عدم رعایت سبک زندگی مناسب اتفاق بیفتد.

۱۳) افراد دارای اختلال شخصیت مرزی (BPD)، هیولا نیستند، بلکه اختلالی دارند که بر نحوه تفکر و رفتارشان تأثیر می گذارد و باعث می شود کارهایی انجام دهند که ممکن است از آنها احساس شرمندگی کنند.

۱۴) بسیاری از اعمال آنها، مانند دو نیم سازی به خوب و بد مطلق، در سطح ناخودآگاه انجام می شود، به این معنی که آنها حتی از انجام آن آگاه نیستند.

۱۵)در پایان، آنها چیزی را می‌خواهند که تقریباً همه می‌خواهند و آن هم رضایت، احترام، و دوست داشتن و مراقبت است.

پوزخند شخصیت مرزی (Borderline Personality Smirk)

پوزخند شخصیت مرزی (Borderline Personality Smirk) یک حالت چهره‌ای است که اغلب با افرادی مرتبط است که ویژگی های اختلال شخصیت مرزی (BPD) را نشان می‌دهند.

گرد آوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی

مشخصه پوزخند شخصیت مرزی، یک پوزخند ظریف و در عین حال متمایز است که از خود راضی یا متکبرانه به نظر می‌رسد و با نشانه‌ای از غم و اندوه یا آسیب پذیری ترکیب شده است. این حالت اغلب به عنوان ترکیبی از پوزخند و تمسخر توصیف می شود که با پیچ خوردن ظریف لب‌ها و ابروهای بالا رفته مشخص می‌شود. اعتقاد بر این است که این حالت چهره‌ای، حس برتری یا تحقیر نسبت به دیگران را منتقل می کند.

اصطلاح “پوزخند شخصیت مرزی (BPS)”، یک اصطلاح شناخته شده یا یک اصطلاح بالینی تعریف شده نیست. به نظر می رسد که این واژه، از مشاهدات و بحث‌های حکایتی در جوامع آنلاین، به جای تحقیقات تجربی یا ادبیات حرفه‌ای، پدید آمده است.

توجه به این نکته مهم است که اختلال شخصیت مرزی (BPD) یک وضعیت پیچیده سلامت روان است و پوزخند تنها یک جنبه از آن است. معنای پشت پوزخند شخصیت مرزی بسته به زمینه و فرد می تواند متفاوت باشد. در اینجا چند تفسیر احتمالی وجود دارد:

۱) مکانیسم دفاعی: پوزخند ممکن است به عنوان یک مکانیسم دفاعی برای افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD)عمل کند و به آنها اجازه می دهد احساسات واقعی خود را پنهان کنند و از خود در برابر تهدیدها یا آسیب پذیری‌های درک شده محافظت کنند.

۲) دستکاری: پوزخند می تواند ابزاری برای دستکاری باشد، زیرا افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) ممکن است از آن برای به دست آوردن کنترل یا قدرت در روابط بین فردی استفاده کنند. این کار می تواند راهی برای اعمال سلطه یا برانگیختن واکنش دیگران باشد.

۳) بی ثباتی عاطفی: ترکیبی از خودخوری و غم و اندوه زمینه ای یا آسیب پذیری در پوزخند ممکن است نشان دهنده‌ی بی ثباتی عاطفی که مشخصه اختلال شخصیت مرزی (BPD) است، باشد. این کار می تواند جلوه‌ای از احساسات متضاد تجربه شده توسط افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) باشد.

۴) محافظت از خود: پوزخند ممکن است راهی برای افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) باشد تا از خود در برابر طرد شدن یا رها شدن بالقوه محافظت کنند. این کار می تواند یک مکانیسم دفاعی برای پنهان کردن ناامنی‌های آنها و حفظ حس کنترل باشد.

ضروری است که با احتیاط به این موضوع بپردازیم و از کلی گویی پرهیز کنیم. در حالی که برخی از افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) ممکن است این حالت چهره را نشان دهند، بسیار مهم است که همه افراد دارای این وضعیت را، فرد دارای اختلال شخصیت مرزی (BPD) توصیف نکنیم. اختلال شخصیت مرزی (BPD) یک اختلال پیچیده است که در هر فردی به طور متفاوتی ظاهر می شود و در نظر گرفتن طیف کامل علائم و تجربیات مرتبط با این اختلال ضروری است.

توجه کنید که پوزخند شخصیت مرزی یک معیار تشخیصی برای اختلال شخصیت مرزی (BPD) نیست، بلکه مشاهداتی است که در برخی از افراد مبتلا به این اختلال انجام شده است. این فقط یک جنبه از ماهیت پیچیده و چند وجهی اختلال شخصیت مرزی (BPD) است.

در خاتمه، در حالی که اصطلاح “لبخند شخصیتی مرزی” ممکن است در برخی از جوامع آنلاین به رسمیت شناخته شده باشد، باید با احتیاط به آن پرداخت. مهم است که به یاد داشته باشید که اختلال شخصیت مرزی (BPD) یک وضعیت پیچیده سلامت روان است که نمی توان آن را به یک حالت چهره تقلیل داد. برای تشخیص و درمان دقیق از متخصص کمک بگیرید.

کنار آمدن با مغز پیچیده‌مان

فکر می‌کنم بسیاری از ما به نوعی متوجه شده‌ایم که مغزی بسیار پیچیده و دشوار برای کنارآمدن با آن داریم. برای مثال، می‌دانیم که بسیاری از هیجان‌های دشوار و بخش زیادی از رنج ما به این علت که چه چیزی در بدن و ذهن‌مان احساس می‌کنیم، رخ می‌دهند. اکثر ما به جای احساس خوشحالی، رنج می‌بریم و با اینکه می‌دانیم هیجان و خلق ما منبعی برای رنج‌مان می‌باشد، هدایت هیجان‌ها و خلق مان را به سمت احساس شادمانی دشوار می‌بینیم.

منبع: کتاب آموزش ذهن برای شفقت ورزی، نوشته دکتر پل گیلبرت
ترجمه: دکتر پیمان دوستی و گلناز قدرتی

در حال حاضر، راه‌های بسیار زیادی برای مقابله با این مشکل وجود دارد. یکی از آنها این است که به همین شیوه ادامه دهید و امیدوار باشید همه چیز بهتر می‌شود. یک راه دیگر این است که سعی کنیم ذهن‌مان را بهتر درک کنیم و ببینیم آیا می‌توانیم آن را آموزش و پرورش دهیم تا هیجان‌های ناخوشایند راحت‌تر تنظیم شوند و هیجان‌های خوشایند و مثبت راحت‌تر تولید گردند.

اولین گام سفر این است که بدانیم چرا هیجان‌های ما می‌توانند خیلی دشوار باشند و چرا این موضوع تقصیر ما نیست. بنابراین، بیایید این سوال‌ها را بررسی کنیم. در حال حاضر، یکی از دلایل اصلی‌ای که یک مغز دشوار و پیچیده با طیف وسیعی از هیجان‌ها و تمایل‌های قدرتمند داریم، به این دلیل است که بدن و مغزمان طی بیش از میلیون‌ها سال، تکامل پیدا کرده است. برای مثال، به درد فیزیکی فکر کنید. اگر دچار سر درد، شکستگی پا و یا برخی از بیماری‌ها شویم، درد را تجربه می‌کنیم. درد، بخشی از سیستم طبیعی دفاع بدن ماست- درد وجود دارد تا به ما هشدار دهد چیزی در بدن‌مان مشکل دارد و نیاز است به آن توجه کنیم.

توانایی ما برای احساس درد، بخشی از تکامل بدن ماست و این حس بین ما و بسیاری از حیوان‌ها مشترک است- حتی اگر در عین حال شدید، مشقت بار، و علتی برای مشکلات عمده در زندگی‌مان باشد. همانطور که درک می‌کنیم درد چطور طراحی شده است، برای چیست، و چطور کار می‌کند، باید یاد بگیریم که چطور بهتر آن را تنظیم کنیم. همین امر در خصوص هیجان‌های دشوار مانند اضطراب، خشم و افسردگی نیز، صادق است. این بدان معنی است که نیاز داریم ابتدا درک کنیم آنها به طور طبیعی چطور طراحی شده‌اند، چه هدفی دارند و اکنون چطور برای ما کار می‌کنند.

این موضوع به ما فرصتی می‌دهد تا پشت انگیزه‌ها و خواسته‌هایمان بایستیم و تشخیص دهیم که آنها همراه با هیجان‌های مختلف می‌توانند از طریق ما جریان یابند و بر چگونگی احساس‌های بدنی ما تاثیر بگذارند، زیرا طبیعت آنها را به شیوه‌ای خاص طراحی کرده است. اجازه دهید نگاهی عمیق‌تر به این موضوع بیاندازیم که چرا ما انگیزه انجام دادن چیزهای خاصی را داریم و چرا هیجان‌های خاصی را احساس می‌کنیم. درک بهتر از خودمان، اولین قدم در سفر شفقت‌ورزی با خودمان[۱] می‌باشد.

با چیزی که معمولا به رسمیت شناخته نمی‌شود شروع می‌کنیم. این واقعیت است که در واقع ما دو نوع مختلف از مغز را در سرمان داریم (حتی برخی محققان پیشنهاد می‌کنند که سه یا چهار نوع مغز وجود دارد). این موضوع چگونه است؟ خب ما یک مغز قدیمی‌داریم که میلیون‌ها سال پیش تکامل یافته است و چیزهای بسیار مشابهی با مغز دیگر حیوان‌ها دارد. در واقع، برای یک لحظه حیوان‌های دیگر و روابط ما و ارتباط آنها با هم را در نظر بگیرید. ما همه به عنوان بخشی از جریان زندگی بر روی این سیاره ظاهر شده‌ایم- ما از “ریشه‌ها و سهم‌های” مشابه، همانطور که هستیم، آمده‌ایم.

اگر به دیگر حیوان‌ها مانند موش‌ها، میمون‌ها و یا حتی برخی از آبزیان مانند دلفین‌ها نگاه کنیم، می‌توانیم ببینیم که آنها نیز انگیزه‌هایی برای دستیابی به چیزهایی مشابه آنچه ما می‌خواهیم، دارند. اول اینکه، چیزهای فیزیکی متعددی مانند تلاش برای حفظ ایمنی و شیوه‌های اجتناب از آزار دیدن، یافتن غذای کافی، و بیش از حد گرم یا سرد نبودن وجود دارد. بسیاری از حیوان‌ها مانند ما محلی را برای زندگی می‌سازند- خب، تفاوت زیادی بین لانه سازی در یک درخت و خانه‌ای با‌ چهار اتاق خواب وجود دارد. اما انگیزه ایجاد یک پناهگاه و زندگی در آن، نقطه مشترک ما با بسیاری از حیوان‌های دیگر می‌باشد. دوم اینکه، بسیاری از رفتارها و خواسته‌های اجتماعی ما، شباهت‌هایی با دیگر حیوان‌ها دارد.

برای مثال، می‌بینیم که آنها با یکدیگر چالش‌ها و مبارزه‌هایی برای وضعیت و موقعیت اجتماعی، داشتن اختلاف‌ها و دشمنی‌ها، داشتن روابط جنسی، ایجاد دوستی و پیوند نزدیک، مراقبت از فرزندان، پاسخ به پریشانی‌ها، و پیوستن به یکدیگر در زمانی که سراسیمه هستند، دارند. متاسفانه رفتاری از شامپانزه‌ها دیده شده است که در جنگ، یک گروه به گروه دیگر حمله می‌کند و آنها را می‌کشد. همه اینها، چیزی است که آنها را آرکی تایپال[۲] (کهن الگو) می‌نامیم- و آنها برای ما نیز کار می‌کنند. اگر داستان‌ها را بخوانید یا به فیلم‌ها رجوع کنید، خواهید دید که بیشتر آنچه اتفاق می‌افتد، مربوط به این الگوهای اجتماعی می‌باشد- قهرمانان و تبه کاران، اختلاف‌ها و مردمانی که با دشمنان‌شان می‌جنگند، سیاست‌های جنسی، درام‌های خانوادگی، هوس و فریب، محبت و مراقبت، و شفقت را خواهید دید.

علاوه بر این خواسته‌ها و انگیزه‌های فیزیکی و اجتماعی ابتدایی (پایه‌ای) که به واسطه طبیعت ما ساخته شده است، طیف وسیعی از هیجان‌ها را درباره موفقیت و ناکامی در برنامه‌ها، اهداف، و خواسته‌هایمان داریم. همانطور که در یک لحظه متوجه می‌شویم- به هنگام تهدید، اضطراب را در بدن‌مان تجربه می‌کنیم، اگر ناامید شویم، احساس یاس و خشم را تجربه می‌کنیم، و اگر چیزها یا افرادی که برایمان ارزشمند هستند را از دست بدهیم، می‌توانیم غم و اندوه را تجربه کنیم. هر کسی که حیوان خانگی داشته باشد، بدون شک حیوانش نیز می‌تواند این چیزها را به درجه‌ها و شیوه‌های مختلف تجربه کند- نکته کلیدی این است که ما مانند آنها مغزهایی داریم که برای تجربه این هیجان‌ها ساخته شده‌اند.

بنابراین اولین ایده کلیدی این است که خودمان مغزمان را برای خواسته‌ها، انگیزه‌ها، و یا ظرفیت هیجان‌های خاص طراحی نکرده‌ایم. بنابراین بسیاری از چیزهایی که در ذهن‌مان اتفاق می‌افتد، به طراحی آن مربوط است و تقصیر ما نمی‌باشد. واقعیت این است که بسیاری از هیجان‌های ما، تمایلات ما برای خشم و اضطراب، میل به دوست داشتن، مراقبت و احترام، و یا سخت تلاش کردن برای اجتناب از پذیرفته نشدن و انتقاد، در مغز قدیمی ما ساخته شده است.

با این حال، ما از حیوان‌های دیگر متفاوت هستیم، البته به این دلیل که می‌توانیم فکر کنیم و یک احساس از خودمان را داشته باشیم. چطور این کار را می‌کنیم؟ معنی توانایی تفکر و داشتن یک احساس از خود چیست؟ خب، معلوم شده است که تقریبا دو میلیون سال پیش مغز انسان با چندین توانایی برای تفکر به شیوه‌های جدید تکامل پیدا کرده است. ما قادر شدیم تا تصور کنیم و درباره چیزها خیال بافی داشته باشیم؛ فکر کنیم، و به شیوه‌های مختلف برنامه ریزی کنیم که دیگر حیوان‌ها نمی‌توانند این کار را انجام دهند. ما نوعی هوشیاری و احساس از خود را داریم که دیگر حیوان‌ها ندارند. ما می‌توانیم درباره آینده، خودی که می‌خواهیم باشیم، چطور می‌خواهیم احساس کنیم و زندگی‌ای که می‌خواهیم، فکر کنیم یا می‌توانیم به عقب برگردیم و به چیزهای خوشحال کننده یا ناراحت کننده نگاه کنیم، در حالی که دیگر حیوان‌ها زندگی ابتدایی روزانه‌ای دارند.

می‌توانیم به این توانایی‌های جدید به عنوان بخشی از مغز و ذهن جدیدمان[۳] اشاره کنیم. این توانایی‌های جدید مغز، از توجه، تصویر سازی، توانایی خیال پردازی، تفکر، و عقل استفاده می‌کنند. این توانایی‌های جدید مغز، جهان را به آنچه امروز هست با فرهنگ‌ها، علوم، ماشین‌ها، تلویزیون، تلفن همراه و علم پزشکی تبدیل کرده است، اما همینطور که این امر موضوعی بزرگ است، توانایی‌های جدید مغز می‌توانند باعث مشکلات و پریشانی‌های جدی شوند. به عنوان مثال، می‌توانیم برای درگیری‌ها و انتقام برنامه ریزی کنیم یا از هوش‌مان برای ساخت سلاح‌های وحشتناک استفاده نماییم. می‌توانیم به اینکه چطور ناراحت هستیم فکر کنیم یا در سرمان یک احساس از خود به عنوان نادان و غیر دوست داشتنی ایجاد کنیم. می‌توانیم یک خود-هویتی[۴] متمرکز بر پیروز بودن، قوی بودن یا همیشه تسلیم بودن ایجاد کنیم. اساسا توانایی‌های جدید مغز می‌توانند تحت تاثیر عشق، تمایلات، تهدیدها، و ترس‌های مغز قدیم قرار گیرند. برنامه ریزی، استدلال، تصویر سازی و تفکر می‌توانند توسط هیجان‌ها و انگیزه‌های مغز قدیم هدایت شوند. در عوض، مغز جدید با استفاده از تفکر و توجه به کنترل هیجان‌های ناخوشایند، یا کمک به تحریک هیجان‌های مثبت، مغز قدیمی ما را در جهت اضطراب و خشمی مبتنی بر تهدید قرار می‌دهد و این موضوع تبدیل به تمرکز بر تفکر، احساس و تصور ما می‌شود.


[۱]. compassionate with ourselves

[۲]. archetypal

[۳]. new brain and mind

[۴]. self-identity

خودکشی: چیزهای بیشتری درباره‌ی آن بدانیم

هرگاه که خبر خودکشی فردی به گوش‌مان، می‌رسد، سوال‌های زیادی در ذهن‌مان جریان پیدا می‌کند. فارغ از اینکه چرا فردی تصمیم به پایان دادن زندگی خود می‌گیرد، در اینجا قصد داریم برای پیشگیری و نجات جان انسان‌ها، مطالبی را بیان کنیم.

نویسندگان: پیمان دوستی/ نرگس حسینی نیا

باور نادرست اول: پرسش یا صحبت درباره خودکشی، احتمال انجام آن را افزایش می‌دهد. باید بگویم، یافته‌های پژوهشی این باور را تایید نمی‌کنند و برعکس، صحبت و پرسش درباره‌ی آن، می‌تواند اطلاعاتی به ما بدهد تا با آن بتوانیم جان فرد را نجات دهیم. پس، شیوه درست برخورد چنین است که در خصوص اینکه آیا فرد نقشه‌ای برای خودکشی دارد یا نه سوال بپرسید. داشتن نقشه حاکی از جدی تر بودن موضوع است.

باور نادرست دوم: اگر به فرد بگوییم خودکشی مال آدم‌های ضعیف است، انگیزه او برای پایان دادن به زندگی‌اش از بین می‌رود. در خصوص این باور نادرست نیز باید بگویم، این رفتار به شدت آسیب زننده است و می‌تواند پیامدهای غیر قابل جبرانی به همراه داشته باشد. بهتر است فرد را برای کمک گرفتن و طی کردن فرایند لازم تشویق کنید.

باور نادرست سوم: اگر به آنها یادآور شوید که وضعیت خوبی دارند و زندگی آنها از دیگران بهتر است، از تصمیم خود مبنی بر پایان دادن به زندگی‌شان منصرف می‌شوند. باید بگوییم، این باور به شدت نادرست است و اگر به این افراد تلقین کنید که از دیگران بهتر هستند، باعث احساس گناه و بی ارزشی بیشتر در آنها می شود.

باور نادرست چهارم: اگر مشکلات و دلایل او را ساده سازی کنید، از تصمیمش منصرف می‌شود. این باور نیز، به شدت نادرست است و این کار معمولا پیامدهای ناگواری به همراه دارد. بهتر است به جای ساده سازی، به آنها گوش کنید و اجازه دهید احساس هایشان را بیان کنند و بدون قضاوت، نگرانی تان را بیان کنید. ادبیات صحبت کردن‌تان می‌تواند به این شکل باشد: من اینجا هستم تا تو را همراهی کنم. بیا باهم صحبت کنیم. من نگرانم که چه چیزی به سر تو خواهد آمد.

احتمالا بسیاری از ریسک فاکتورهای خودکشی مانند داشتن برخی اختلالات روان‌شناختی چون افسردگی، دوقطبی، اختلال شخصیت مرزی، اختلال استرس پس از سانحه، وسواس و … را می‌شناسید. پس در اینجا می‌خواهیم برخی از نشانه‌هایی که شاید کمتر با آنها آشنا باشید، اما به عنوان علایم هشدار دهنده خودکشی در نظر گرفته می‌شوند را بیان کنیم.

۱) انجام برخی رفتارها مانند: بخشیدن اموال، تمیز کردن اتاق، دور انداختن اشیای با ارزش و …

۲) شاد شدن ناگهانی پس از یک دوره طولانی- ممکن است اطرافیان تصور کنند که فرد بهبود پیدا کرده است، اما این شاد شدن ناگهانی جای نگرانی دارد.

۳) بی علاقگی به فعالیت های لذت بخش، شکایت‌های مکرر از علایم جسمی با ریشه روانی مانند سر درد، خستگی، دل درد و …

۴) تلویحات کلامی: دیگر نمی خواهم مشکلی برایتان باشم. دیگر چیزی مهم نیست. دیگر نمی خواهم شما را ببینم.

۵) کناره گیری از دوستان، اطرافیان و کارهای روزمره

۶) بی حالی همیشگی، تغییر در عادت های خواب و خوراک، تغییرات شخصیتی قابل ملاحظه

۷) عوامل موقعیتی مثل مشکلات شغلی یا تحصیلی، از دست دادن و فقدان

۸) سابقه اختلالات روان‌شناختی یا خودکشی در تاریخچه خانوادگی (شامل فامیل‌هایی با نسبت خونی)

رویکرد ترکیبی ACT (پذیرش و تعهد) با ذهنیت های طرحواره ای

طرحواره درمانی و مدل ذهنیت‌های طرحواره‌ای از یک سو و از سوی دیگر درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)، در یک نگاه ابتدایی به شکل دو رویکرد متفاوت با پارادایم‌های متفاوت دیده می‌شوند، با این حال، یافته‌های پژوهشی نشان می‌دهد که می‌توان از فواید یک رویکرد تلفیقی بهره برد. در این متن، دکتر پیمان دوستی به جمع آوری و ترجمه برخی نکات در خصوص این رویکرد ادغام شده، پرداخته است.

طرحواره درمانی (ST)، وزن قابل توجهی به تجربیات اولیه زندگی اجتماعی می‌دهد و بیان می‌دارد آنها منجر به ایجاد خاطرات عمدتاً ضمنی می‌شوند. این خاطرات در زمینه‌های خاص دوباره فعال می‌شوند و اغلب از طریق استراتژی‌های ناکارآمد، مدیریت می‌شوند.

تلاش برای تغییر رابطه بین فرد و این تجربیات خصوصی، از طریق استفاده از مایندفولنس و تکنیک‌های برگرفته ازACT امکان پذیر می‌شود (کوزینو و تان- لان، ۲۰۱۳). کوزینو و همکاران (۲۰۱۳)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد و مایندفولنس (ذهن آگاهی/ توجه آگاهی) را به عنوان استراتژی‌هایی برای تقویت ذهنیت بزرگسال سالم معرفی می‌کنند.

دلبستگی‌های ناکارآمدِ درونی شده‌ی والدین (به شکل بازنمایی به گونه‌ای که فرد موقتا خودش به مانند جنبه‌های ناکارآمد فرزند پروری والدینش با خودش یا دیگران رفتار کند)، ممکن است انتظارات و احساسات منفی‌ای را در مورد خود و دیگران ایجاد کند و پاسخ‌های مقابله‌ای ناسازگاری برانگیخته شوند (مک کی و همکاران ، ۲۰۱۲). از سوی دیگر، رویکردهای روان درمانی موج سوم ابزارهای جالبی برای مداخله در بازنمایی‌های درونی ارائه می دهند. به عنوان مثال، این رویکردها می توانند تأثیر بازنمایی های منفی گذشته را نسبت به دیگران مهم در روابط فعلی محدود کنند (سیمئونه دی فرانچسکو و همکاران ، ۲۰۱۵).

به نقل از هیث و استارتاپ (۲۰۲۰)، ذهنیت بزرگسال سالم در ST با خودِ مشاهده‌گر در ACT و خودِ شفقت ورز در CFT قابل مقایسه هستند.

جمع آوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی

ما یک روش دو مرحله ای را بر اساس ادغام طرحواره درمانی (لوز و همکاران ، ۲۰۱۳؛ یانگ و همکاران ، ۲۰۱۳؛ سیمئونه دی فرانچسکو و همکاران، ۲۰۱۵) و تکنیک های مشتق شده از ذهن آگاهی (ون وریسویک و همکاران ، ۲۰۱۶) و درمان پذیرش و تعهد (هیز و همکاران ، ۱۹۹۹) پیشنهاد می کنیم.

ذهنیت‌های ناکارآمد کودکانه (به عنوان مثال، کودک عصبانی، کودک تکانشی)، و ذهنیت‌های والدین ناکارآمد (برای مثال، والد تنبیه‌گر، والدین پر توقع) با استراتژی‌های مقابله‌ای ناکارآمد (به عنوان مثال، محافظ بی تفاوت، ذهنیت‌های جبران افراطی، یا ذهنیت‌های تسلیم مطیع) مدیریت می‌شوند.

ذهنیت‌های والدین ناکارآمد، ۱) منبع اصلی احساسات نامنظم؛ و ۲) منعکس کننده جنبه‌های آسیب شناختی والدین است که در داخل رابطه اعمال می‌شود.

جمع آوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی

در مرحله اول به افراد کمک می‌شود از بازنمایی‌های درونی خود (ذهنیت‌های والدین ناکارآمد و ذهنیت‌های کودکانه) آگاه شوند و راهبردهای آسیب شناختی‌ای که هنگام فعال شدن ذهنیت‌های مقابله‌ای ناکارآمد استفاده می‌کنند، را بشناسند.

در این مرحله‌ی، آموزش درباره ذهنیت‌های والدین ناکارآمد و ذهنیت‌های کودکانه می‌تواند مفید باشد. ممکن است درمانگر در مرحله‌ی اول تصمیم بگیرد درباره‌ی طرحواره‌های زیربنایی ذهنیت‌ها نیز، آموزش‌هایی به مراجع بدهد. این کار به افراد کمک می‌کند تا در خصوص چگونگی اتخاذ استراتژی‌های ناکارآمد خود آگاهی پیدا کنند. برای دسترسی بیشتر به ذهنیت‌های والدین ناکارآمد و کودک آسیب پذیر، می‌توان از تکنیک‌هایی مانند صندلی خالی استفاده کرد.

در پایان مرحله‌ی اول، می‌توان به شناسایی ارزش‌ها پرداخت. از آنجایی که ارزش ها رفتارهای افراد را هدایت می‌کنند، چنین شفاف سازی‌ای ممکن است راهنما و انگیزه ای برای آزمایش پاسخ های جدید ارائه دهد.

جمع آوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی

اکنون با در نظر گرفتن درمان های موج سوم رفتار درمانی، به مرحله‌ی دوم می‌رویم. در مرحله‌ی دوم، درمانگر به مراجع کمک می کند تا با استفاده از مایندفولنس (توجه آگاهی/ ذهن آگاهی) و ACT ، واکنش بیش از حد ذهنیت‌های ناکارآمد و طرحواره‌ها را کاهش دهد. ما گام‌های زیر را پیشنهاد می‌کنیم:

الف) مشاهده‌ی آگاهانه/ تشخیص ذهنیت‌ها، طرحواره‌ها و تمایلات آنها

در این گام، به مراجع کمک می‌شود به طور پیوسته رویدادهای فعال ساز و ذهنیت‌های فعال شده یا طرحواره‌های فعال شده‌ی خود را به همراه تمایلات آنها تشخیص دهد.

ب) پذیرش افکار و احساس‌های فعال شده‌ی مربوط به ذهنیت‌ها و طرحواره‌ها با استفاده از مهارت‌های ACT‌ و مایندفولنس

تحقیقات نشان می‌دهد که پذیرش اجتناب را کاهش می‌دهد و اقدامات ارزشمند را افزایش می‌دهد (توهیگ ، ۲۰۰۷).

ج) فاصله گرفتن از ذهنیت‌ها/ طرحواره‌ها

تکنیک‌های توسعه یافته توسط ACT برای فاصله گرفتن از ذهنیت‌های ناکارآمد و باورهای طرحواره‌ها، مفید هستند (ون وریسویک و همکاران، ۲۰۱۶). به عنوان مثال می توان به گسلش ، تکنیکی مبتنی بر «نگاه کردن به افکار به جای چسبیدن به افکار» اشاره کرد (هیز، ۲۰۱۹). این تکنیک ممکن است به افراد کمک زیادی کند تا از پاسخ های خودکار ذهنیت‌های مقابله‌ای ناکارآمد و باورهای مرکزی طرحواره‌ها جدا شوند.

د) کاربرد اقدامات ارزشمند و متعهدانه (طبق مقادیر پیشنهاد شده توسط درمان پذیرش و تعهد)

اقدامات متعهدانه، اقدامات مبتنی بر ارزش‌ها هستند که ممکن است جایگزین ذهنیت‌های مقابله‌ای ناکارآمد قدیمی و باورهای طرحواره‌ای شوند. این بخش پایانی، قلب مرحله‌ی دوم است و به مراجعین در ایجاد الگوهای جدید کمک می کند.

جمع آوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی

این مدل توسط رودیگر به منظور نشان دادن الگوی رویکرد ادغام شده‌ی ACT با ذهنیت‌های طرحواره‌ای ایجاد شده است.

چگونه ACT به مبتلایان وسواس فکری و عملی (OCD) کمک می‌کند؟ (قسمت دوم)

درمان ACT یکی از مؤثرترین درمان‌های OCD به‌حساب می‌آید. ACT در مسیر تغییر رابطه فرد با وسواس‌های خود به سمت خنثی‌تر شدن کار می‌کند که پس از آن درگیری فرد با اجبارهای خود را کاهش می‌دهد.

درمان ACT یکی از مؤثرترین درمان‌های OCD به‌حساب می‌آید. ACT در مسیر تغییر رابطه فرد با وسواس‌های خود به سمت خنثی‌تر شدن کار می‌کند که پس از آن درگیری فرد با اجبارهای خود را کاهش می‌دهد. در این بخش به بررسی نحوه و روشهای کمک رویکرد ACT به مبتلایان OCD خواهیم پرداخت.

تکنیک‌های درمانی ACT برای OCD اعمال می‌شود

درمان ACT برای OCD بر جداکردن افکار یک فرد از باورهایش در مورد خودش به‌عنوان یک شخص، آوردن ذهن‌آگاهی غیر قابل قضاوت و جدا از افکاری که تجربه می‌کنند، شناسایی ارزش‌هایی که فرد می‌خواهد زندگی خود را بر اساس آن‌ها بگذراند، و افزایش مهارت‌های تنظیمی فرد متمرکز است.

استعاره‌هایی برای آموزش نظریه ACT

استعاره‌ها سنگ بنای آموزش مشتریان در مورد مفاهیم و فاصله‌گرفتن از افکار در درمان ACT هستند. با تغییر مفهوم‌سازی افراد از افکار و رفتارهای خود، آنها می‌توانند به شیوه‌ای جدید به آن‌ها نزدیک شوند و به آن‌ها پاسخ دهند که بیشتر با آنچه که می‌خواهند باشند همسو باشد.

استعاره‌های ACT که در درمان OCD استفاده می‌شوند عبارت‌اند از:

افکار به‌عنوان برگ در یک جریان:

استعاره‌ای که برای فاصله‌گرفتن یک فرد از افکاری که به ذهنش هجوم می‌آورد استفاده می‌شود، به این مفهوم که ذهن خود را به‌عنوان یک جریان رودخانه و افکاری که وارد آن می‌شوند به‌عنوان برگ‌ها و چوب‌هایی که در یک جریان شناور هستند، مفید باشد. شما می‌توانید بدون نیاز به پریدن به داخل و بیرون‌کشیدن همه زباله‌ها از جریان، برگ‌های شناور در جریان را مشاهده کنید.

رانندگان در مقابل مسافران:

استعاره دیگری که برای جداشدن از افکار شما استفاده می‌شود، فکرکردن به ذهن به‌عنوان یک راننده ماشین و افکار و وسواس‌ها و احساسات شما به‌عنوان مسافران در یک ماشین – مسافران می‌توانند به شما بگویند که چه کاری باید انجام دهید و شما را تهدید ‌کنند، اما در نهایت کسانی که کنترل ماشین را در دست دارند، آنها نیستند.

فرو کردن توپ در زیر آب:

استعاره‌ای است که برای نشان‌دادن تأثیر اجتناب استفاده می‌شود. تلاش برای نگه‌داشتن توپ در زیر آب (مشابه احساسات و افکار) انرژی باورنکردنی می‌خواهد و معمولاً توپ در نقطه‌ای به سطح می‌آید.

این استعاره‌ها فرآیند فکری بسیار متفاوتی با آنچه ممکن است به آن عادت کرده باشید، هستند. ممکن است از امتحان اینها در یک جلسه درمانی سود ببرید و یک درمانگر بتواند به شما کمک کند تا از هر ناراحتی یا مقاومتی که با آن مواجه می‌شوید مقابله کنید.

مهارت‌های پذیرش، ذهن‌آگاهی و همجوشی زدایی

تغییر تجربه درونی فرد با وسواس‌هایش سنگ بنای چیزی است که ACT را از سایر رویکردهای درمانی برای OCD متمایز می‌کند. ACT برای اصلاح باورهای افراد در مورد افکاری که دارند کار می‌کند و به‌جای اینکه سعی کند خود افکار را تغییر دهد، روی نحوه برخورد فرد با این افکار کار می‌کند.

مهارت‌هایی که در درمان OCD آموزش داده می‌شوند عبارت‌اند از:

مهارت‌های همجوشی زدایی:

به مراجعان آموزش داده می‌شود که افکار ارزش یک فرد را تعیین نمی‌کنند یا در مورد آن اظهارنظر نمی‌کنند، بلکه فقط افکار هستند. همجوشی زدایی می‌آموزد که کاری که یک فرد در پاسخ به افکار خود انجام می‌دهد می‌تواند بیان بسیار بزرگ‌تری از شخصیت او باشد.

مهارت‌های ذهن‌آگاهی:

مهارت‌های ذهن‌آگاهی در ACT شامل جلب آگاهی به افکاری است که یک فرد دارد و همچنین پاسخ‌های عاطفی و فیزیکی او به این افکار در لحظه.

مهارت‌های پذیرش:

بعد از افزایش ذهن‌آگاهی مربوط به افکار و واکنش‌ها، گام بعدی ایجاد پذیرش بدون قضاوت از این افکار و واکنش‌ها است.

شناسایی ارزش‌ها و تعهد به عمل

تشخیص اینکه خود ایده آل شما چه نوع آدمی خواهد بود و زندگی بر اساس ارزش‌هایی که به آن‌ها مرتبط است، بخش‌های کلیدی در پاسخ متفاوت به میل به درگیرشدن با اجبار هستند. زمانی که یک فرد بتواند ارزش‌های خود را به‌وضوح تشخیص دهد و زمان انحراف از آنها را بیان کند، می‌تواند در آینده متعهد به انتخاب‌های عمدی‌تری باشد. این می‌تواند اجبارها را به‌شدت کاهش دهد و احساس خودمختاری فرد را در زندگی خود افزایش دهد که قبلاً با OCD نمی‌توانستند به آن دسترسی پیدا کنند.

در طول درمان ACT چه انتظاری باید داشت

کار با یک درمانگر برای درمان OCD با استفاده از ACT شامل جلسات معمولی (حدود ۵۰ دقیقه) خواهد بود و اکثر افراد حداقل به یک سال درمان نیاز دارند تا رهایی از علائم را مشاهده کنند. برخی از افراد قبل از شروع به بهبودی نیاز به چندین سال درمان و/یا دارو دارند و مدت‌زمان درمان به عوامل فردی – مانند شدت، انواع فرعی وسواس‌ها و اجبارها و همچنین محیط خارج از جلسات درمان بستگی دارد.

جلسات ACT شامل:

ایجاد رابطه با درمانگر:

داشتن یک رابطه قابل‌اعتماد با ارائه‌دهنده شما ضروری است تا بتواند شما را مسئول نگه دارد و زمانی که مطابق با خود و ارزش‌های ایدئال خود عمل نمی‌کنید، آنها را برجسته کنند.

بررسی وضعیت روانی فعلی:

این شامل شناسایی وسواس‌هایی است که دارید و هر گونه احساسات و واکنش‌های درونی که در پاسخ به آن‌ها دارید.

ترسیم خود ایدئال و ارزش‌های اصلی‌تان:

شناسایی این چیزها به‌عنوان «ستاره شمالی» شما عمل می‌کند که به شما کمک می‌کند تا تصمیم‌گیری عمدی در مورد رفتارهایی که پس از تجربه وسواس‌های فکری انجام می‌دهید، بگیرید.

متعهدشدن به اقدامات خاص:

هنگامی که راه‌های مختلفی را شناسایی کردید که می‌توانید مطابق و هم راستا با ارزش‌ها و خود ایدئال خود عمل کنید، گام بعدی این است که با درمانگر خود در مورد اینکه تعهد به آن‌ها چگونه به نظر می‌رسد صحبت کنید و زندگی ای داشته باشید که احساس بیشتری داشته باشید.

چگونه ACT به مبتلایان وسواس فکری و عملی (OCD) کمک می‌کند؟ (قسمت اول)

درمان ACT یکی از مؤثرترین درمان‌های OCD به‌حساب می‌آید. ACT در مسیر تغییر رابطه فرد با وسواس‌های خود به سمت خنثی‌تر شدن کار می‌کند که پس از آن درگیری فرد با اجبارهای خود را کاهش می‌دهد.

مترجم: محمد جواد خدادادی
منبع: https://www.choosingtherapy.com/act-for-ocd

درمان ACT یکی از مؤثرترین درمان‌های OCD به‌حساب می‌آید. ACT در مسیر تغییر رابطه فرد با وسواس‌های خود به سمت خنثی‌تر شدن کار می‌کند که پس از آن درگیری فرد با اجبارهای خود را کاهش می‌دهد. در این بخش به ویژگیهای وسواسها و همچنین به آشنا شدن با مفاهیم اولیه ACT خواهیم پرداخت.

درمان‌پذیرش و تعهد چیست؟

درمان‌پذیرش و تعهد (ACT) یک رویکرد درمانی است که توسط استیون سی هیز در دهه ۱۹۸۰ زمانی که او به دنبال رهایی از اختلال هراس خود بود، توسعه یافت. ACT بر این اصل بنا شده است که توجه به افکار ناراحت‌کننده می‌تواند مفیدتر از تلاش برای تغییر خود افکار باشد. هدف این است که به افکار خود توجه کنید و آنها را به‌عنوان بازتابی از خودتان نگیرید، روشی عمدی را برای پاسخ‌دادن به فکر انتخاب کنید و به سمت آن انتخابتان حرکت کنید که احساس می‌کند با ارزش‌های شما همسو است.

OCD چیست؟

اختلال وسواس فکری عملی (OCD) یک وضعیت سلامت روان است که در آن فرد افکار مزاحم (وسواس) را تجربه می‌کند که فرد سعی می‌کند با انجام اعمال تکراری (اجبار) آنها را آرام کند. افرادی که با OCD دست‌وپنجه نرم می‌کنند، اضطراب شدیدی را در مورد وسواس‌های خود تجربه می‌کنند که آنها را تشویق می‌کند تا به طور مکرر با اجبارهای خود درگیر شوند. یکی از بارزترین علائم OCD این است که این اختلال تا چه اندازه عملکرد فرد را مختل می‌کند – وسواس‌ها می‌توانند برای مدت طولانی حواس فرد را پرت کنند و انجام اجبارها اغلب ساعت‌ها طول می‌کشد.

OCD یک اختلال غیرمعمول نیست – تقریباً ۱.۲٪ از بزرگسالان ایالات متحده در یک سال گذشته OCD داشتند و بسیاری از مردم در تمام طول زندگی خود با این مشکل دست‌وپنجه نرم می‌کنند. زنان بیشتر در معرض ابتلا به OCD هستند و عوامل خطر شامل داشتن سابقه خانوادگی OCD، تجربه رویدادهای استرس‌زا یا آسیب‌زا در زندگی و داشتن سایر شرایط سلامت روان (مانند افسردگی یا اضطراب) از قبل وجود دارد.
OCD معمولاً توسط فردی مشخص می‌شود که هم وسواس و هم اجبار دارد، اما ممکن است فقط یکی از این موارد را تجربه کند و همچنان معیارهای تشخیصی این اختلال را داشته باشد.

OCD با موارد زیر مشخص می‌شود:

وسواس فکری:

افکار مزاحم هستند که در هنگام تجربه باعث ایجاد سطح بالایی از پریشانی و اضطراب می‌شوند.

انواع وسواس می‌تواند شامل موارد زیر باشد:

وسواس آلودگی
وسواس مسئولیت
وسواس‌های مبتنی بر کمال‌گرایی
وسواس جنسی
وسواس‌های خشونت‌آمیز
وسواس مذهبی
وسواس هویت
وسواس‌های رابطه‌ای

اجبارها:

اجبارها رفتارهایی هستند که یک فرد مبتلا به OCD برای آرام‌کردن و اطمینان خاطر پس از تجربه یک فکر وسواسی ناراحت‌کننده انجام می‌دهد. اکثر مردم ترجیح می‌دهند با اجبارهای خود درگیر نشوند، اما این کار را انجام می‌دهند؛ زیرا معتقدند که آنها از وقوع اتفاق بدی جلوگیری می‌کنند.

اجبار می‌تواند شامل موارد زیر باشد:

شستشو و نظافت
بررسی رفتارها
اجبارهای ذهنی
ترتیب‌دادن چیزها
تکرارشونده ها
اجتناب از موقعیت‌هایی که ممکن است باعث ایجاد وسواس شود.

چگونه ACT به OCD کمک می‌کند؟

ACT در درجه اول بر کمک به فرد برای تغییر باورها و احساسات خود نسبت به وسواس‌های خود تمرکز می‌کند که سپس بر تعامل آنها با اجبار تأثیر می‌گذارد.ACT مستقیماً دیدگاه جامعه را در مورد طبقه‌بندی وسواس‌ها به‌عنوان بد به چالش می‌کشد و به بیمار اجازه می‌دهد تا در طول زندگی خود وسواس‌هایی داشته باشد بدون اینکه نیازی به پاسخ اجباری برای ایمن ماندن داشته باشد.

ACT می‌تواند به روش‌های زیر به OCD کمک کند:

ایجاد رابطه مثبت‌تر با خود
افزایش آگاهی و انعطاف مراجع نسبت به خود
شرم و اضطرابی را که مراجع در اثر وسواس‌های فکری تجربه می‌کند کاهش می‌دهد

ACT برای وسواس OCD

راه اصلی که ACT وسواس را هدف قرار می‌دهد، تغییر رابطه فرد با وسواس‌هایش است. ACT می‌آموزد که یک فرد از افکار خود جدا است و فقط به این دلیل که یک فرد فکری دارد لزوماً به این معنی نیست که با آن درگیر می‌شود. این بدان معناست که وقتی فردی دچار وسواس است، به مراجع آموزش داده می‌شود که متوجه آن شود و برای رفتاری که می‌خواهد انجام دهد که به دنبال آن فکر است، انتخابی عمدی انجام دهد.

ACT برای اجبارهای OCD

ACT با اجبارها کار می‌کند و به مراجع انعطاف‌پذیری روانی می‌دهد تا اجبارهای خود را به‌جای اجباری بودن برای ایمنی، اختیاری ببیند. هنگامی که فردی دچار وسواس است، ACT بر کمک به آنها برای درک این مفهوم تمرکز می‌کند که تعداد بی‌نهایتی از پاسخ‌های رفتاری وجود دارد که می‌توانند داشته باشند – اجبارهای گذشته فقط یکی از گزینه‌های آنهاست. سپس فرد تشویق می‌شود تا در نظر بگیرد که چه رفتارهایی با ارزش‌هایش هماهنگ‌تر است و برای انجام رفتارهایی که با این ارزش‌ها همسو هستند، اقدام کند.

آیا ACT به طور مؤثر OCD را درمان می‌کند؟

تحقیقات نشان می‌دهد که ACT به دلیل توانایی آن در افزایش انعطاف‌پذیری روان‌شناختی مراجع و با جداکردن اجبار از وسواس، یک درمان مؤثر برای اختلالات طیف OCD است. بااین‌حال، مهم است که توجه داشته باشید که ACT با شدت و مکرر کمتر از درمان ERP موردمطالعه قرار گرفته است که رویکرد اولیه‌ای است که در حال حاضر در درمان OCD استفاده می‌شود.

ACT در مقابل ERP

درمان مواجهه و پیشگیری از پاسخ (ERP) بر افزایش عملکرد مراجع از طریق تغییر وسواس‌هایی که فرد تجربه می‌کند و با کاهش درگیری آنها با اجبار تمرکز می‌کند. این کار در درجه اول با قراردادن مکرر مراجع در معرض عدم درگیرشدن با اجبارهای او انجام می‌شود تا ترس از اینکه اگر اجبارهای خود را انجام ندهند چه اتفاقی می‌افتد کاهش یابد. ERP برای کاهش وسواس‌های تجربه شده با تبدیل آنها به افکار قابل‌تحمل‌تر برای مراجع کار می‌کند.

ACT در مقابل CBT

درحالی‌که ACT از نظر فنی شکلی از CBT است، تفاوت‌های زیادی بین ACT و رویکرد CBT کلاسیک وجود دارد. درمان شناختی رفتاری (CBT) اغلب بر اساس چالش‌برانگیز کردن و قالب‌بندی مجدد افکار درونی به چیزی واقعی‌تر و قابل تحمل‌تر است که سپس نحوه واکنش فرد به افکار را تغییر می‌دهد. ACT بر روی اجازه‌دادن به افکار و وسواس‌های فکری تمرکز می‌کند که آنها را بپذیرند و تحمل کنند، و سپس عمداً انتخاب کنند که چگونه یک فرد به آن افکار به روشی مطابق با ارزش‌هایش پاسخ دهد.

پایان قسمت اول

در بخش بعدی با نحوه و روشهای کمک رویکرد ACT به مبتلایان OCD آشنا خواهیم شد.

اهمیت انجام تمرین‌های جلسات مشاوره

(اهمیت انجام تمرین‌های خانگی)

نویسنده: ملیسا ری
مترجم: پیمان دوستی

بیشترین تغییر برای افراد، در بین جلسات، یعنی بین یک جلسه‌ی مشاوره تا جلسه‌ی دیگر اتفاق می‌افتد.

اغلب مردم بر این باورند که وقتی به روان‌شناس مراجعه می‌کنید، اکثر “درمان” زمانی اتفاق می‌افتد که در قرار ملاقات خود در اتاق روانشناس هستید.

در واقع، درمان چیزی است که تا حد زیادی به تغییراتی که در تفکر و رفتار فرد در بین جلسات ایجاد می‌شود، بستگی دارد. ۱۶۸ ساعت در هفته وجود دارد و میانگین یک قرار ملاقات با روانشناس، ۵۰ دقیقه است.

بنابراین، شما بین جلسات کارهای سختی را انجام می‌دهید تا زمانی که به قرار ملاقات خود رسیدید، بتوانید با روانشناس‌تان در مورد تغییراتی که از جلسه گذشته ایجاد کرده اید، صحبت کنید.

نوع تمرین‌های بین جلساتی که انجام می‌دهید، بستگی به نوع اهدافی دارد که برای درمان تعیین شده است و می‌خواهید در درمان خود روی آن کار کنید. برای مثال، وقتی روانشناس‌تان از شما می‌خواهد که نوعی خود نظارتی داشته باشید و یا آنها را ثبت کنید، این کار می‌تواند چند هدف متفاوت را دنبال کند.

اختلال شخصیت مرزی: الگوهای ارتباطی قابل تغییر/ لزوم انگ (استیگما) زدایی

در گذشته، بسیاری از متخصصان سلامت روان، درمان اختلال شخصیت مرزی BPD) ) را دشوار می‌دانستند، بنابراین به این نتیجه رسیدند که کار کمی برای انجام دادن با این افراد وجود دارد.

اما امروزه می‌دانیم که اوضاع در خصوص درمان اختلال شخصیت مرزی، متفاوت از گذشته است.

یافته‌های پژوهشی جدید نشان می‌دهند که نه تنها پیش آگهی بلند مدت برای درمان اختلال شخصیت مرزی خوب است، بلکه پیش آگاهی بلند مدت آن از اختلال‌های افسردگی و طیف دو قطبی نیز، بهتر است.

با این حال،‌ موضوع استیگما یا همان انگ زدن، ممکن است باعث شود افراد وارد پروسه درمان نشوند یا از ترس انگ خوردن، به متخصصین سلامت روان مراجعه نکنند.

مطالبی که بیان می‌شود، شاید به انگ زدایی اختلال شخصیت مرزی کمک کند.

هنگامی که روانشناسان در مورد “شخصیت” صحبت می کنند: به الگوهای تفکر، احساس و رفتار اشاره می کنند که هر یک از ما را منحصر به فرد می کند.

هیچ‌کس همیشه دقیقاً یکسان عمل نمی‌کند، اما ما تمایل داریم که به روش‌های نسبتاً ثابتی با جهان تعامل داشته باشیم. به همین دلیل است که مردم اغلب به عنوان «خجالتی»، «برون‌گرا»، «وسواسی» و غیره توصیف می‌شوند.

از آنجایی که شخصیت با هویت مرتبط است،

اصطلاح «اختلال شخصیت» ممکن است به شما این احساس را بدهد که اساساً مشکلی در شخصیت شما وجود دارد. اما اختلال شخصیت، قضاوت شخصیت نیست.

“اختلال شخصیت” به این معنی است که الگوی ارتباط شما با جهان به طور قابل توجهی با هنجار متفاوت است.

اما مهمتر از همه، این الگوها را می‌توان تغییر داد!

در این ویدیو، دکتر پیمان دوستی در این خصوص صحبت می کند.

حمایت های روانشناختی: وقتی که اختلال شخصیت مرزی داریم

از آنجایی که اختلالات شخصیت (مانند اختلال شخصیت مرزی/ BPD) ماهیتی مزمن، گسترده و سفت و سخت دارند، می توان طی روان درمانی و با تعیین اهداف خاص، در زمینه مورد هدف و به تدریج پیشرفت کرد. این اهداف ممکن است شامل کاهش پریشانی فرد و تغییر رفتارهایی باشد که باعث اختلال در زندگی روزمره می شود.

ترجمه و خلاصه: دکتر پیمان دوستی

از سوی دیگر، افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی، ممکن است تکانشگری و بی ثباتی عاطفی خود را از روابط بین فردی خود با دیگران، وارد محیط درمانی خود با درمانگرشان کنند. در طول درمان، آنها ممکن است همانطور که در دنیای واقعی ممکن است بیش از حد واکنش پذیر باشند، با درمانگر خود نیز به همین شکل برخورد کنند.

علاوه بر این، مانند سایر اختلالات شخصیت، روش‌های روان‌درمانی برای اختلال شخصیت مرزی باید بر اساس رفتار و علائم هر فرد، شخصی سازی شود و درمانگر به جای استفاده از طیف های سنتی روان درمانی، با توجه به نیاز خاص مراجع و بر اساس علایم و رفتار او، تمرین هایی را ارایه دهد.

برخی از انواع روش ها و درمان هایی که برای اختلال شخصیت مرزی (Borderline Personality Disorder) دارای حمایت پژوهشی می باشند شامل:

رفتار درمانی دیالکتیک (ِDBT)، طرحواره درمانی (Schema Therapy)، درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (ACT)، درمان انتقال محور (Transference-Focused Therapy) و درمان مبتنی بر ذهنیت می باشند.

به عنوان یک جمع بندی می توان گفت، اگرچه اختلال شخصیت مرزی یک وضعیت روانشناختی طولانی مدت (برای برخی افراد همیشگی) است که به دلیل تکانشگری، هیجانات و رفتارهای غیرقابل کنترل بر تمام جنبه های زندگی، به ویژه روابط بین فردی تأثیر منفی می گذارد، اما می توان با روان درمانی، روش های مقابله ای کاربردی تر و تغییرات رفتاری مختلف، زندگی را برای خود آسان کرد.