دکتر پیمان دوستی

اتحاد درمانی چیست: گسست اتحاد و فرایند رفع گسست

اتحاد درمانی، فرایندی است که طی آن درمانگر و مراجع با یکدیگر متحد می‌شوند تا با مشکل پیش روی مراجع، روبرو شوند.

برگرفته از دکتر کاترین یوبانکس و همکاران

محتوای مربوط به “اتحاد درمانی: گسست اتحاد و فرایندهای رفع گسست” در اولین همایش بین المللی پژوهش و نوآوری در روانشناسی، با نگاهی ویژه بر درمان‌های فراتشخیصی، در تاریخ ۱۸ آبان ۱۴۰۲، توسط دکتر پیمان دوستی به صورت سخنرانی در سالن همایش، ارایه شده است.

زمانی که ما از اتحاد درمانی صحبت می‌کنیم، منظورمان اتحاد درمانگر و مراجع برای رویارویی با مشکل پیش روی مراجع است که دست کم دارای سه نقطه می‌باشد:

۱) توافق بین مراجع و درمانگر در مورد وظایف درمان (مانند دنبال کردن تمرین‌ها توسط مراجعه کننده)

۲) توافق بین مراجع و درمانگر در مورد اهداف درمان (ما در جلسات به دنبال چه چیزی خواهیم بود)

۳) رابطه ای حد و مرز دار توام با همکاری متقابل بین مراجع و درمانگر

گسست اتحاد، همان بدتر شدن اتحاد بین مراجع و درمانگر است. در واقع، گسست یعنی:

الف) فقدان همکاری بین مراجع و درمانگر در مورد: ۱)‌ وظایف درمان (مثلا دنبال نکردن تمرین‌ها یا برنامه‌های درمان) ۲) ‌اهداف درمان

ب) ایجاد مشکلاتی در رابطه درمانی (مانند عدم اعتماد و …)

البته، همه‌ی اختلافات بین مراجعین و درمانگر گسست نیستند. یک مراجع می تواند با درمانگر به روشی مناسب و مشارکتی که به منزله گسست نباشد، مخالفت خود را بیان کند.

گسست ممکن است خارج از آگاهی مراجع و درمانگر باقی بماند و به طور قابل توجهی مانع پیشرفت درمانی نشود. با این حال، در موارد شدید، گسست می تواند منجر به ترک یا شکست درمان شود.

گسست ها را می توان به دو زیر گروه اصلی سازماندهی کرد:

۱) گسست کناره گیری (ترک کردن)

۲) گسست رویارویی (مقابله کردن)

البته، گاهی گسست کناره گیری و رویارویی به طور همزمان رخ می‌دهد.

در گسست کناره گیری، مراجع یا از درمانگر دور می‌شود (مثلاً با اجتناب از سؤالات درمانگر)، یا درمان را ترک می کند، یا ممکن است به نظر برسد که مراجع به سمت درمانگر حرکت می‌کند، اما به نحوی که جنبه‌ای از تجربه خود را انکار کند، از کار واقعی درمان کناره‌گیری می‌کند.

در گسست رویارویی (مقابله کردن) مراجع با ابراز خشم یا نارضایتی به شیوه‌ای غیرهمکاری (مثلاً شکایات خصمانه از درمانگر یا درمان) یا با تلاش برای تحت فشار قرار دادن یا کنترل درمانگر (مثلاً درخواست‌هایی از درمانگر)، علیه درمانگر حرکت می‌کند.

به عنوان مثال، مراجع ممکن است در حالی که لبخند می‌زند و عصبی می خندد (کناره گیری) از درمانگر انتقاد کند (مقابله).

ما از یک سیستم کد گذاری، برای شناسایی گسست اتحاد درمانی استفاده می‌کنیم. کدها به شکل نشانگرهایی از گسست‌های کناره گیری و گسست‌های رویارویی تعریف می‌شوند.

نشانگرها همان رویدادهایی هستند که با دیدن آنها ما متوجه می‌شویم که در حال حاضر یک گسست اتحاد درمانی در حال رخ دادن است.

ما به هر نشانگر نمره‌ای بین ۱ تا ۵ می‌دهیم و بدین ترتیب میزان تاثیری که هر نشانگر بر فضای درمانی وارد می‌کند را تشخیص می‌دهیم.

چنانچه به یک نشانگر نمره ۱ بدهیم، به این معنی است که در حال حاضر این نشانگر بی اهمیت است و تاثیری بر روند جلسه درمان نمی‌گذارد و نمره ۵ به این معنی می‌باشد که این نشانگر در حال حاضر، تاثیرات جدی‌ای بر روند جلسه درمان می‌گذارد.

۱) انتقاد از خود و/یا ناامیدی

در این نشانگر، مراجع با یک فرآیند دلسرد کننده‌ی انتقاد از خود و/یا با ناامیدی از درمانگر و کار درمانی کناره گیری می‌کند. انتقاد از خود ممکن است به شیوه‌های خود تنبیهی یا خود سرزنشی رخ دهد. ناامیدی ممکن است به شکل ناامیدی از اثر بخش بودن درمان و تکنیک‌ها باشد و به دنبال نکردن تمرین‌ها منجر شود.

به نظر می‌رسدمراجع با انتقاد از خود یا ناامیدی به درمان و انجام ندادن تمرین‌ها، درمانگر را می‌بندد و آن امکانی را که درمانگر یا درمان می‌تواند به مراجع کمک کند را تا زمان رفع گسست پیش آمده، از بین می‌برد.

۲) انکار

مراجع با انکار یک حالت احساسی که آشکارا مشهود است، یا انکار اهمیت روابط بین فردی، یا رویدادهایی که به نظر مهم و مرتبط با کار درمانی به نظر می رسد، از درمانگر و/یا کار درمانی کناره گیری می کند. مراجع ممکن است آگاه باشد (یا ممکن است آگاه نباشد) که احساسات واقعی خود را انکار می کند تا از بحث در مورد آنها اجتناب کند.

۳) پاسخ دادن حداقلی

مراجع با سکوت یا با دادن حداقل پاسخ به سؤالات یا اظهاراتی که برای شروع یا ادامه بحث لازم است، از درمانگر کناره گیری می کند. حداقل پاسخ‌های مراجع برای متوقف کردن تلاش‌های درمانگر جهت مشارکت دادن او در کار درمانی عمل می‌کند.

۴) داستان سرایی اجتنابی و/یا تغییر موضوع

مراجع داستانی را می گوید و/یا موضوع را به گونه ای تغییر می دهد که از کار درمانی جلوگیری کند. این موضوع غیرمعمول نیست که مراجع هر دو کار را به طور همزمان انجام دهد.

۵) احترام آمیز و دلجویی کننده

مراجع از درمانگر و/یا کار درمانی با سازگاری بیش از حد و تسلیم شدن به شیوه‌ای متواضعانه کناره گیری می‌کند. رفتار مراجع برای جلوگیری از تعارض با درمانگر عمل می کند و تشخیص اینکه مراجع واقعاً چه احساسی دارد یا واقعاً چه فکری می کند را برای درمانگر دشوارتر می‌کند.

۱) شکایات یا ابراز نگرانی در مورد فعالیت‌های درمانی/ تمرین‌های حین جلسات

مراجع، نارضایتی، ناراحتی یا مخالفت خود را با وظایف خاص درمان مانند تمرین‌های حین جلسه یا تمرین‌های بین دو جلسه (تمرین‌هایی برای خارج از جلسه) ابراز می‌کند. مراجعین ممکن است مستقیماً از یک فعالیت شکایت کنند یا ممکن است نگرانی‌های خود را با بیان برخی تردیدها در مورد اثربخشی تمرین‌ها بیان کنند.

در اکثر مواقع، این واقعیت که مراجع تمرین‌ها را انجام نداده است نشان دهنده وجود مشکل در همکاری بین مراجع و درمانگر در انجام وظایف درمانی است.

۲) شکایات یا ابراز نگرانی به درمانگر

مراجع احساسات منفی خود را نسبت به درمانگر ابراز می کند. ممکن است او احساس عصبانیت، بی حوصلگی، بی‌اعتمادی، کنترل یا طرد شدن کند. همچنین مراجع ممکن است احساس کند که درمانگر در حمایت، تشویق یا احترام به او شکست خورده است. در مواردی ممکن است مراجع از سبک بین فردی درمانگر انتقاد کند یا در مورد شایستگی درمانگر ابراز تردید کند.

۳) مراجع مداخله درمانگر را رد می کند

مراجع مداخله درمانگر در جلسه را رد می کند. مراجع ممکن است دیدگاه یا تفسیر درمانگر را رد کند. به عنوان مثال، درمانگر سعی می‌کند حمایت کند و مراجع به شیوه‌ای خصمانه درمانگر را رد می‌کند. در واقع، مراجع به چیزی حمله می‌کند و چیزی را می‌بندد که درمانگر سعی دارد آن را روی میز بیاورد. برای مثال: ممکن است مراجع سؤال درمانگر را رد کند و بیان کند که این سوال نامربوط یا نامناسب است.

۴) مراجع از خود در برابر درمانگر دفاع می کند

مراجع از افکار، احساسات یا رفتار خود در برابر آنچه که به نظر او انتقاد یا قضاوت درمانگر است، دفاع می‌کند. ممکن است یک مراجع توصیف “متمرکز به شغل” را به عنوان یک تعریف و تمجید تلقی کند، در حالی که مراجع دیگر، حالت تدافعی به خود بگیرد زیرا آن را به عنوان انتقاد تلقی می‌کند.

۵) تلاش برای کنترل/ یا تحت فشار قرار دادن درمانگر

مراجع سعی می‌کند درمانگر و یا جلسه را کنترل کند (به عنوان مثال، مراجع به درمانگر می‌گوید چه کاری انجام دهد یا چه کاری انجام ندهد)، یا مراجع به درمانگر فشار می‌آورد تا مشکلات او را سریع برطرف کند. تلاش برای فشار آوردن یا تحریک درمانگر به عنوان یک کد رمزگذاری می‌شود.

۱) درمانگر یک سوء تفاهم را روشن می کند

درمانگر با تلاش برای روشن کردن یک سوء تفاهم به گسست پاسخ می‌دهد.

۲) درمانگر وظایف یا اهداف درمان را تغییر می دهد

درمانگر ممکن است وظیفه/هدف را تغییر دهد تا به نگرانی های مراجع شاکی رسیدگی کند (گسست رویارویی). یا درمانگر ممکن است وظیفه/هدف را در تلاش برای درگیر کردن مراجع گوشه‌گیر تغییر دهد (گسست کناره گیری).

۳) درمانگر وظایف را نشان می دهد یا منطقی برای درمان ارائه می دهد

درمانگر با توضیح دادن، یا ارائه دلیل منطقی (یا بیان منطق پشت تمرین‌ داده شده) برای یک کار یا هدف درمانی خاص به گسست پاسخ می‌دهد. درمانگر ممکن است دلایل خود را برای پیگیری یک تمرین درمانی خاص، در تلاش برای درگیر نگه داشتن مراجع در درمان یا کاهش نگرانی های او، با مراجع به اشتراک بگذارد.

۴) درمانگر سهم خود را در گسست تصدیق می کند

درمانگر سهم خود را در گسست تصدیق می‌کند. به عنوان مثال، درمانگر روش‌هایی را که ممکن است مراجع را ناامید، گیج یا ناراحت کند و در نتیجه به اتحاد آنها آسیب برساند یا مانع کار مشترک آنها شود، تصدیق می کند. درمانگر ممکن است تصدیق کند که چگونه در گسست در اوایل جلسه یا در جلسه قبلی نقش داشته است.

۵) درمانگر این گسست را به الگوهای بزرگتر بین فردی بین مراجع و درمانگر مرتبط می‌کند

درمانگر، گسیختگی را به الگوهای بزرگ‌تر بین فردی بین مراجع و درمانگر پیوند می‌دهد. با این استراتژی، درمانگر متوجه می‌شود که چگونه گسستی که اکنون رخ می‌دهد شبیه سایر گسست‌هایی است که با این مراجع قبلا رخ داده است.

۶) درمانگر این گسست را به الگوهای بزرگتر بین فردی در سایر روابط مراجع مرتبط می کند

درمانگر گسست را به الگوهای بزرگ‌تر بین فردی در سایر روابط مراجع مرتبط می‌کند. این کد بسیاری از – اما نه همه- تفسیرهای انتقال یا تکرار الگوهای رفتاری خارج از جلسه، در درون جلسه درمان را در بر می‌گیرد. گاهی مراجعین، الگوهای ارتباطی‌ای که در دنیای واقعی و خارج از جلسات دارند را، به اتاق درمان می‌آورند و با همان الگو با درمانگر خود رفتار می‌کنند. برای مثال، الگوی پر توقعی، کناره گیری، رفتار پرخاشگرانه و ….

۷) درمانگر وضعیت دفاعی مراجع را تأیید می‌کند

درمانگر با مقاومت و وضعیت دفاعی متحد می شود: درمانگر به جای به چالش کشیدن رفتارهای تدافعی مراجع، راه‌هایی که در آنها این رفتار قابل درک هستند را، تأیید می‌کند. این امر مستلزم بیان این موضوع است که موقعیت مراجع مشروع و معتبر است.

۸) درمانگر با هدایت مجدد یا برگرداندن مجدد تمرکز مراجع، به گسست پاسخ می دهد

هنگامی که مراجع از وظایف درمانی دور می‌شود، به عنوان مثال، با گفتن داستان های اجتنابی، درمانگر با هدایت مجدد او به کار در حال انجام، یا با تمرکز مجدد بر روی لحظه حال، به گسست پاسخ می‌دهد.



انواع حالت‌های خلقی در اختلالات دو قطبی

سه حالت خلقی متفاوت در اختلالات دو قطبی شامل دوره‌های هیپومانیا، دوره‌های مانیا و دوره‌های افسردگی است. بسته به اینکه این حالت‌های خلقی به چه شکل با یکدیگر همراه شوند، انواع مختلف اختلالات دو قطبی را تشکیل می‌دهند.

همچنین نوع دیگری از حالت خلقی رایج وجود دارد، که به عنوان خلق میکس شناخته می‌شود.

گردآوری: دکتر پیمان دوستی

حالت خلقی هیپومانیا و مانیا

هیپومانیا و مانیا، هر دو حالت‌های خلقی بالایی است که به وضوح خلق فرد از حالت طبیعی بالاتر است. در واقع، هیپومانیا شکل خفیفی از مانیا می‌باشد.

در خلق هیپومانیا، فرد معمولا انرژی زیاد گاها شبیه بیش فعالی را به همراه حداقل ۳ تا از این علایم شامل ۱) پر حرفی یا سرعت زیاد حرف زدن، ۲) کاهش نیاز به خواب، ۳) احساس توانمندی‌های اغراق شده و فراتر از واقعیت فرد که در مواردی ممکن است شبیه خودشیفتگی یا عزت نفس کاذب نمایان شود، ۴) هجوم افکار با سرعت بالا در ذهن انگار افکار باهم مسابقه می‌دهند، ۵) حواس پرتی و پرت شدن حواس به محرک‌های غیر مهم، ۶) افزایش پروژه‌ها یا فعالیت‌های مختلف و یا همزمان از جمله شغلی، تحصیلی، جنسی و … و ۷) درگیر شدن در فعالیت‌هایی که بالقوه دردسر ساز هستند، را از خود نشان می‌دهد.

مجدد یادآور می‌شویم که وجود تنها ۳ نشانه از مجموعه نشانه‌های ذکر شده، برای تشخیص یک اپیزود هیپومانیا یا مانیا کافی است.

احساس توانمندی اغراق شده، می‌تواند خود را به شکل عزت نفس کاذب نمایان کند، حالتی که ممکن است در نگاه دیگران به شکل فردی خودشیفته نیز نمایان شود و بسیاری از افراد ممکن است این حالت را با اختلال خودشیفتگی اشتباه بگیرند.

درگیر شدن در فعالیت‌های بالقوه دردسر ساز، می‌تواند به هر شکلی نمایان شود. ممکن است فرد در ارتباطاتی قرار گیرد که پر دردسر هستند، رفتارهای بالقوه خطرناک یا پردردسری را از خود نشان دهد، درگیر مسایل قانونی شود یا به جعل سند و هر فعالیت دیگری که ممکن است به طور بالقوه برای او مشکلاتی ایجاد کند، بپردازد.

رابطه‌های جنسی نسنجیده، رابطه‌های فرازناشویی و …، نمونه‌های دیگری از این رفتارهای بالقوه دردسر ساز هستند.

در مواردی، فرد به طور تکانه‌ای برای مهاجرت، سرمایه گذاری‌های مالی ساده لوحانه، بخشش‌های مالی غیر منطقی به دیگران، درگیر شدن در فعالیت‌های مالی‌ای که برای فرد مشکلاتی ایجاد می‌کند مانند نزول (پول بهره‌ای)، دریافت وام‌های بدون پشتوانه و بدون فکر، خرید و فروش‌های احمقانه و یا تصمیم‌های مالی یا تجاری نامناسب، تصمیم گیری می‌کند.

خلق مانیا، شکل شدید‌تری از هیپومانیا می‌باشد که ممکن است فرد نیازمند مراقبت‌های بیمارستانی نیز، شود.

یک اپیزود مانیا حداقل ۷ روز طول می‌کشد و حداکثری برای آن مشخص نشده است.

یک اپیزود هیپومانیا، حداقل ۴ روز طول می‌کشد و حداکثری برای آن مشخص نشده است.

حالت خلقی افسردگی

یک اپیزود افسردگی دوره‌های خلق پایین در اکثر روزهای هفته و در اکثر ساعت‌های روز است که ممکن است با بی علاقگی به فعالیت‌هایی که قبلا لذت بخش بوده است، مشخص شود. در این دوره‌ها ممکن است فرد تحریک پذیر شود، تغییراتی در وزن، اشتها (پر خور یا کم خور) یا خواب (پر خواب یا کم خواب) داشته باشد، یا دچار خستگی یا افت انرژی شود.

احساس بی ارزشی یا احساس گناه بیش از حد یا نامتناسب نیز، از دیگر نشانه‌هایی است که ممکن است در این اپیزود نمایان شود.

حالت خلقی میکس

در حالت خلقی میکس، فرد ممکن است به طور همزمان اپیزود افسردگی را با هیپومانیا و یا مانیا تجربه کند. در این حالت ممکن است فرد در حالی که حالت‌های افسردگی را دارد، اما نشانه‌هایی چون تندی روانی یا تند حرف زدن، کاهش نیاز به خواب، تصمیم گیری های نامناسب و … را از خود نشان دهد.

خلق میکس، ترکیبی از دو حالت خلقی به طور همزمان با یکدیگر می‌باشد. برای نمونه، فرد به طور همزمان احساس پوچی یا بی ارزش بودن را تجربه می کند و در کنار آن احساس خود بزرگ بینی یا عزت نفس کاذب را نیز از خود نشان می‌دهد.

اختلال دوقطبی نوع ۱

برای تشخیص اختلال دو قطبی نوع ۱، فرد باید در طول دوره عمر خودش، حداقل ۱ بار (ممکن است در گذشته اتفاق افتاده باشد یا ممکن است بعدا در آینده اتفاق بیوفتد) یک اپیزود از افسردگی را به مدت حداقل ۱۴ روز یا بیشتر تجربه کرده باشد یا در آینده تجربه کند.

همچنین فرد باید در طول دوره عمر خودش، حداقل ۱ بار (ممکن است در گذشته اتفاق افتاده باشد یا ممکن است بعدا در آینده اتفاق بیوفتد) یک اپیزود از مانیا را به مدت ۷ روز یا بیشتر تجربه کرده باشد. چنانچه فرد تاکنون مانیا را تجربه نکرده باشد، اما در آینده مانیا را تجربه کند، تشخیص قبلی او باطل محسوب می‌شود و تشخیص جدید اختلال دو قطبی نوع ۱ می‌باشد.

فرد در طول عمر خودش، بارها ممکن است اپیزودهای هیپومانیا را هر بار به مدت حداقل ۴ روز یا بیشتر (حداکثر تعداد روزی در نظر گرفته نشده است) تجربه کند.

تجربه خلق میکس، یعنی تجربه همزمان افسردگی و هیپومانیا، یکی از خلق های رایج است که بسیاری از افرادی که تشخیص اختلال دو قطبی می گیرند، آن را تجربه می کنند.

اختلال دوقطبی نوع ۲

برای تشخیص اختلال دوقطبی نوع ۲، فرد باید در طول دوره عمر خودش، حداقل ۱ بار به مدت حداقل ۱۴ روز یا بیشتر (ممکن است بارها اپیزود افسردگی رخ داده باشد یا بدهد) یک اپیزود از افسردگی را تجربه کرده باشد و در طول زندگی خود، اپیزودهایی از هیپومانیا را هر بار به مدت حداقل ۴ روز (حداکثری برای مدت آن در نظر گرفته نشده است) را تجربه کند.

در اختلال دو قطبی نوع ۲، فرد هیچگاه مانیا را تجربه نمی‌کند، بلکه هیپومانیا را تجربه می‌کند، لذا چنانچه فرد در هر دوره‌ای از زندگی خود، مانیا را تجربه کرد، تشخیص به دوقطبی نوع ۱، تغییر پیدا خواهد کرد.

تجربه خلق میکس، یعنی تجربه همزمان افسردگی و هیپومانیا، یکی از خلق های رایج است که بسیاری از افرادی که تشخیص اختلال دو قطبی می گیرند، آن را تجربه می کنند.

اختلال سیکلوتایمی ( خلق چرخشی یا ادواری خویی)

برای تشخیص اختلال سیکلوتامی، باید فرد طی دو سال گذشته، چرخش‌های مداومی بین حالت‌های هیپومانیا تا افسردگی را از خود نشان داده باشد.

در اختلال سیکلوتامی، معمولا افسردگی و هیپومانیا، از دیگر اختلال‌های دوقطبی خفیف‌تر است و چرخش‌ها با سرعت بیشتری رخ می‌دهند، به طوری که فرد هیچگاه بیشتر از ۲ ماه، بدون علایم نمی‌باشد.

توجه داشته باشید که با توجه به خفیف تر بودن نشانه ها و مدت اپیزودها در سیکلوتایمی، ممکن است معیارهای کاملی از یک اپیزود تمام اعیار افسردگی یا هیپومانیا را از خود نشان ندهد.

نمودار حالت‌های خلقی

نقش قربانی: چگونه از نقش قربانی خارج شویم؟

بازیگر نقش قربانی، فردی است که در مقصر دانستن دیگران حرفه‌ای است یا همیشه خود را به عنوان کسی که رنج می‌کشد به تصویر می کشد. او خود را در نقش قربانی قرار می‌دهد. این نقش ظاهرا راحت است، اما می تواند خطرناک هم باشد.

منبع: https://greator.com/

ترجمه و خلاصه: دکتر پیمان دوستی

اگر نقش یک قربانی را به عهده بگیرید، مسئولیت را از خود دور می کنید. اشتباه کردید؟ البته این تقصیر شما نیست، بلکه تقصیر شخص دیگری است که کارهای مقدماتی را بد انجام داده یا حواس شما را پرت کرده است. اگر اتفاق بدی برای شما بیفتد، مطمئناً شما به دنبال عیب در خودتان نیستید، بلکه همه چیز را به گردن شرایط بیرونی می اندازید.

قربانی بودن را بر اساس این ۱۰ علامت و نشانه بشناسید

کنار زدن مسئولیت تنها نشانه نیست. ما ۱۰ علامت دیگر را برای شما جمع آوری کرده ایم!

۱) احساس می کنید که مورد بی عدالتی یا محرومیت قرار گرفته اید، زیرا نمی بینید که دیگران برای چیزهایی که شما ندارید سخت کار و تلاش کرده‌اند، پس بابت آنکه آنها را ندارید، خود را قربانی بی عدالتی و محرومیت می‌دانید.

۲) حاضر نیستید برای بهبود وضعیت خود چیزی را تغییر دهید یا تغییر کنید، اما منتظر هستید تا اتفاقاتی برای شما بیفتد.

۳) تقریباً دائما ناراضی هستید و اغلب در مورد چیزهای مربوط به خود ناله می کنید یا غر می‌زنید.

۴) دیگران را از نظر عاطفی تحریک می‌کنید و به آنها احساس گناه می‌دهید تا از شما حمایت کنند و حسن نیت خاصی نشان دهند.

۵) همیشه یک بهانه جدید می آورید.

۶) نمی توانید مسئولیت رفتارهای زندگی خود را بپذیرید.

۷) حتی با کوچکترین انتقادی احساس می کنید که مورد حمله قرار گرفته‌اید و به سرعت در دلسوزی برای خودتان فرو می‌روید.

۸) نمی توانید خواسته‌ها یا منافع خودتان را مطرح کنید، بنابراین به نقش قربانی پناه ببرید تا حداقل همدردی جلب کنید.

۹) عدم اعتماد به نفس زیرا به شفقت دیگران می چسبید.

۱۰) تمایل به خودخواهی داشته باشید و به نقش قربانی بروید تا بتوانید به آنچه می خواهید برسید.

از نقش قربانی خارج شوید!

آدم بد همیشه شخص دیگری است. به این ترتیب، هیچ کس مجبور نیست رفتار خود را زیر سوال ببرد و می تواند مانند گذشته ادامه دهد. این خوب و راحت نیست؟ اگر هیچ کس اشتباهات خود را نپذیرد و مسئولیت آنها را بر عهده نگیرد، اوضاع هرگز به سمت بهتر شدن تغییر نخواهد کرد.

گاهی اوقات شما فقط یک روز بد دارید. و گاهی اوقات حوادث ناگواری اتفاق می افتد که شما مقصر نیستید. این بدان معنا نیست که شما قربانی شده اید.

نقش قربانی تنها زمانی اتفاق می‌افتد که عادت کنید کسی را برای همه چیز مقصر بیابید و نارضایتی و نیاز شما به ترحم مزمن شود. هر چه بیشتر در نقش قربانی بمانید، درآوردن دوباره شما از این نقش، سخت‌تر خواهد بود.

ما پنج نکته در مورد اینکه چگونه در نهایت از نقش قربانی خارج شوید، آموزش می دهیم.

۱) از نقش خود آگاه شوید

مغز انسان در سرکوب برخی چیزها حرفه ای است، زیرا می خواهد از ما محافظت کند. متأسفانه، این توانایی همیشه مفید نیست، زیرا ممکن است حتی متوجه نشوید که چقدر خود را در نقش قربانی گم کرده اید.

مراقب موقعیت‌هایی باشید که در آنها ناامیدانه سعی می‌کنید تقصیر را از خود دور کنید و همدردی دیگران با خود را هدف قرار دهید تا بهتر به نظر برسید. در اینجا، صداقت بی دریغ لازم است، حتی اگر ممکن است صدمه بزند. دقیقاً تجزیه و تحلیل کنید که چرا اینگونه عمل می کنید.

یک چیز بیش از همه مهم است: با دقت به معنای واقعی کلمه “قربانی” در این زمینه فکر کنید.

۲) مزایای رها کردن نقش قربانی را بشناسید

راحت بودن همیشه به معنای خوب بودن نیست. مطمئناً، تغییر سریع به نقش قربانی هنگام بروز مشکلات و فرار از مسئولیت آنها آسان است. اما این کار آنها را حل نمی کند.

آیا ترجیح نمی دهید همه چیز را به دست خود بگیرید و زندگی ای را که همیشه می خواستید شکل دهید؟ اما برای بازپس گیری کنترل، باید نقش قربانی را رها کنید.

۳) عزت نفس خود را تقویت کنید

اگر مدام در نقش قربانی فرار می کنید، کمی عزت نفس مقصر است. هر فردی دارای نقاط قوت بسیار خاصی است. شما قبلاً به موفقیت های زیادی در زندگی خود رسیده اید. تنها مشکل این است که شما حتی از آن آگاه نیستید. بنابراین یک قلم و کاغذ در دست بگیرید، تمام موانعی را که قبلاً در زندگی خود بر طرف کرده اید بنویسید و به خود نشان دهید که قبلا کارهایی را انجام داده‌اید.

۴) از یک منظر جدید به زندگی خود نگاه کنید

این ویژگی افرادی است که بارها و بارها خود را در نقش قربانی قرار می دهند که همیشه در همه چیز فقط منفی می بینند. با این حال، در بیشتر موارد، این اتفاق بدون هیچ دلیلی رخ می دهد. آنها از روی عادت محض وارد نقش قربانی می شوند، حتی اگر این کار اصلاً برایشان مفید نباشد. آنها معتقدند که همه چیز بر ضد آنها بوده است. فقط دیدگاه خود را تغییر دهید و متوجه شوید که اگر همه چیز را منفی نبینید چقدر اوضاع می‌تواند متفاوت باشد.

۵) رها کردن را یاد بگیرید

چیزهایی در زندگی وجود دارد که هیچ کس به سادگی نمی تواند آنها را کنترل کند. بله، پذیرش این واقعیت سخت است.

بنابراین سوال این است که چگونه با آن برخورد می کنید. آیا اجازه می‌دهید که شما را پایین بیاورد و بارها و بارها به نقش قربانی فرار کنید یا شرایط اطراف آن را تغییر می‌دهید و فقط از آن بهترین استفاده را می‌کنید؟

چارت تصویری اختلال شخصیت مرزی

اختلال شخصیت مرزی (BPD)، اختلالی است که از اواخر دوره نوجوانی شروع می شود و با برخی نشانه ها مشخص می شود.

پروسه‌ی روان درمانی به افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD) کمک می‌کند تا بتوانند خود کنترلی بیشتر بر روی خود و رفتارهای ناسازگار خود داشته باشند. از سوی دیگر روان درمانی به افراد روش‌هایی برای تنظیم خلق و هیجان آموزش می‌دهد.

نویسنده: دکتر پیمان دوستی

یافته‌های پژوهشی بسیار خوبی درخصوص درمان اثربخش اختلال شخصیت مرزی با درمان‌های پذیرش و تعهد (ACT)، شفقت (CFT) و طرحواره درمانی (ST) وجود دارد. یافته‌ها حاکی از آن است که یک پروسه حدودا ۲ ساله روان درمانی، برای مهار نشانه‌های اختلال شخصیت مرزی مفید است.

با این حال، بسیاری از افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی (BPD)، همانطور که در بسیاری از کارها بی ثبات هستند، در دنبال کردن روان‌درمانی هم بی ثبات هستند و این موضوع منجر به شکست آنها می‌شود.

همچنین آنچه ما به عنوان دو نیم سازی (آرمانی سازی- بی ارزش سازی) می‌شناسیم، در افراد مبتلا به اختلال شخصیت مرزی بسیار شایع است که این امر می‌تواند همین حس دو گانه را به درمانگر نیز ایجاد کند و باعث شود مراجع یک روز درمانگر خود را ناجی خود بداند و یک روز از او کاملا ناامید شود. پیشنهاد می‌شود در چنین شرایطی، موضوع را با درمانگر خود مطرح کنید.

.

در چارت تصویری زیر برخی نشانه‌های اختلال شخصیت مرزی آورده شده است.

چنانچه فرد برخی نشانه های موجود در این چارت را نشان دهد، احتمال دارد که در حال تجربه اختلال شخصیت مرزی باشد و پیشنهاد می شود با یک متخصص سلامت روان مشورت کند.

اختلال دو قطبی با تظاهرات غیر معمول (atypical bipolar disorder)

“اختلال دو قطبی با تظاهرات غیر معمول” یک تشخیص نیست. این عبارت به این واقعیت اشاره دارد که یک فرد دارای علائم اختلال دوقطبی‌ای است که به نوعی، با تظاهرات رایج این اختلال متفاوت است و نمی‌توان آن را به عنوان اختلال دو قطبی نوع ۱، اختلال دوقطبی نوع ۲ و یا اختلال ادواری خویی (سیکلوتایمی) در نظر گرفت.

در واقع، تظاهر غیر معمول اختلال دوقطبی به این معنی است که علائم فرد دقیقاً با علائم رایج‌تر اختلال دوقطبی مطابقت ندارد.

گردآوری و ترجمه: دکتر پیمان دوستی

به نقل از لنر و فلتچر (۲۰۲۲) ممکن است آنچه در اختلال دو قطبی با تظاهرات غیر معمول (atypical bipolar disorder) می‌بینیم، سیمپتوم‌های هیپومانیا به شکل پر انرژی بودن غیر طبیعی با دست کم ۳ مورد از ۷ مورد باشد: ۱) سریع صحبت کردن، پر حرفی یا احساس فشار برای حرف زدن، ۲) داشتن انرژی زیاد به همراه احساس توانمندی غیر معمول، ۳) پرش افکار یا سرعت زیاد افکار به شکلی که انگار افکار با یکدیگر مسابقه می‌دهند یا حاشیه پردازی و توضیح‌های غیر ضروری مداوم و به حاشیه رفته شدن بحث اصلی به دلیل هجوم زیاد افکار، ۴) کاهش نیاز به خواب به شکلی که با خواب کم نیز، فرد همچنان دارای انرژی باشد، ۵) حواس پرتی و یا پرت شدن حواس به محرک‌های غیر ضروری، ۶) افزایش فعالیت‌های هدفمند مانند انجام پروژه‌های زیاد، فعالیت جنسی، کار، مدرسه و …، ۷) درگیر شدن در فعالیت‌های بالقوه دردسرساز یا انجام رفتارهای بی پروا یا انجام فعالیت‌های نسنجیده یا تصمیم گیری‌های تکانه‌ای مالی، جنسی، رابطه‌ای، سرمایه گذاری و ….

لنر و فلتچر (۲۰۲۲) بیان کردند که ممکن است تظاهرات افسردگی نیز در اختلال دو قطبی با تظاهرات غیر معمول (atypical bipolar disorder) متفاوت باشد. ممکن است دوره‌های افسردگی به شکل تغییر در الگوهای خواب، احساس غمگینی، مشکل در باور توانایی انجام کارهای کوچک، احساس بی قراری، احساس ناامیدی یا آهسته صحبت کردن خود را نمایان کند.

سسیلی (۲۰۰۷) در خصوص اختلال دو قطبی با تظاهرات غیر معمول (atypical bipolar disorder) بیان کرد که فرد ممکن است به طور مداوم و تقریبا همیشه سیمپتوم‌های هیپومانیا را از خود نشان دهد و به ندرت افسردگی را تجربه کند. همچنین وی بیان می‌کند، ممکن است اپیزودهای افسردگی کوچک باشد و فرد نتواند آنها را تشخیص دهد و آن را به حساب حالت‌های خلقی به دلایل اتفاق‌های بیرونی بگذارد.

بائر (۲۰۲۲) نیز بیان می‌کند، اختلال دو قطبی می‌تواند با نمودی متفاوت، به شکل خلق میکس یعنی تجربه همزمان ویژگی‌هایی از هیپومانیا مانند سریع صحبت کردن، پرحرفی، پرش افکار یا سرعت زیاد افکار و … به همراه ویژگی‌هایی از افسردگی مانند خلق پایین، احساس غمگینی، بی قراری و ناامیدی، نمایان شود.

همچنین بائر (۲۰۲۲) مطرح می‌کند، اگرچه اختلال دوقطبی به عنوان یک اختلال مربوط به خلق شناخته می شود، اما تحقیقات فراوانی نشان می دهند که علامت اصلی هیپومانیا، خلق و خوی بالا نیست، بلکه زیادی فعال بودن به همراه تندی روانی یا حرکتی است. سرعت زیاد افکار به شکلی که انگار باهم مسابقه می دهند، احساس تحت فشار بودن برای حرف زدن/  یا پرحرفی، کاهش نیاز به خواب، شروع پروژه‌های زیاد و تصمیم‌گیری‌های تکانشی، همگی ناشی از همین زیادی فعال بودن است.

۱۰ سپتامبر (۱۹ شهریور) روز جهانی پیشگیری از خودکشی

خودکشی یک نگرانی عمده برای سلامت عمومی است. در سال ۲۰۲۰، خودکشی دوازدهمین علت اصلی مرگ و میر در ایالات متحده بود که جان بیش از ۴۵۹۰۰ نفر را گرفت.

خودکشی پیچیده و غم انگیز است، اما اغلب قابل پیشگیری است. دانستن علائم هشدار دهنده خودکشی و نحوه دریافت کمک می تواند به نجات جان انسان ها کمک کند.

منبع: https://www.nimh.nih.gov/

ترجمه: دکتر پیمان دوستی

{خودکشی} زمانی است که افراد با هدف پایان دادن به زندگی‌شان، به خود آسیب می رسانند و در نتیجه می میرند.

{اقدام به خودکشی} زمانی است که افراد با هدف پایان دادن به زندگی‌شان، به خود آسیب می رسانند اما نمی میرند.

هنگام اشاره به خودکشی و اقدام به خودکشی از استفاده از عباراتی مانند “خودکشی موفق” یا “خودکشی ناموفق” خودداری کنید، زیرا این اصطلاحات اغلب دارای معانی منفی هستند.

علائم هشدار دهنده

علائم هشدار دهنده مبنی بر اینکه ممکن است فردی در معرض خطر فوری اقدام به خودکشی باشد عبارتند از:

صحبت از اینکه می خواهند بمیرند یا می خواهند خودشان را بکشند

صحبت در مورد احساس پوچی یا ناامیدی یا نداشتن دلیلی برای زندگی کردن

صحبت در مورد احساس به دام افتادن یا احساس اینکه هیچ راه حلی وجود ندارد

احساس درد غیر قابل تحمل عاطفی یا جسمی

صحبت از سربار بودن برای دیگران

کناره گیری از خانواده و دوستان

بخشش اموال مهم

خداحافظی با دوستان و خانواده

سامان دادن ناگهانی به امورشان و کارهایی مانند وصیت کردن

انجام رفتارهای پر خطر که می تواند منجر به مرگ شود، مانند رانندگی بسیار سریع

صحبت کردن درباره مرگ یا فکر کردن به آن

سایر علائم هشداردهنده جدی که ممکن است فردی در معرض خطر اقدام به خودکشی باشد عبارتند از:

نوسانات شدید خلقی که به طور ناگهانی از حالت بسیار غمگین به بسیار آرام یا شاد تغییر می کند

برنامه‌ریزی یا جستجوی راه‌هایی برای خودکشی

صحبت در مورد احساس گناه یا شرم بزرگ

استفاده زیاد از الکل یا مواد مخدر

رفتار مضطرب یا آشفته

تغییر عادات غذایی یا خوابیدن

نشان دادن خشم یا صحبت در مورد انتقام

توجه به این نکته ضروری است که خودکشی یک پاسخ طبیعی به استرس نیست. افکار یا اعمال خودکشی نشانه پریشانی شدید هستند و نباید نادیده گرفته شوند. اگر این علائم هشدار دهنده در مورد شما یا کسی که می شناسید صدق می کند، در اسرع وقت کمک بگیرید، به خصوص اگر این رفتار جدید است یا اخیراً افزایش یافته است.

پنج مرحله وجود دارد که می توانید برای کمک به کسی که درد هیجانی زیادی دارد بردارید:

۱) از او سوال کنید:

“آیا به کشتن خود فکر می کنی؟” این سوال ساده ای نیست، اما مطالعات نشان می دهند که پرسیدن این سوال از افراد در معرض خطر خودکشی باعث افزایش خودکشی یا افکار خودکشی نمی شود.

۲) آنها را ایمن نگه دارید:

کاهش دسترسی افراد دارای افکار خودکشی به اقلام یا مکان های کشنده، بخش مهمی از پیشگیری از خودکشی است. در حالی که این کار همیشه آسان نیست. پرسیدن اینکه آیا فردِ در معرض خطر برنامه ای دارد یا نه و حذف وسایل کشنده، می تواند کمک کنده باشد.

۳) آنجا باشید:

با دقت گوش کنید و بفهمید که فرد چه فکر و احساسی دارد. تحقیقات نشان می دهند که تصدیق و صحبت در مورد افکار خودکشی، افکار خودکشی را افزایش نمی‌دهد، بلکه آنها را کاهش دهد.

۴) به آنها کمک کنید تا در ارتباط بمانند:

آنها را راهنمایی کنید تا شماره اورژانس (در ایران ۱۱۵) و شماره خطوط بحران (اورژانس اجتماعی در ایران ۱۲۳ و مشاوره تلفنی بهزیستی ۱۴۸۰) را در تلفن خود ذخیره کنند تا در صورت نیاز با آنها تماس بگیرند. همچنین می توانید کمک کنید تا با یک فرد قابل اعتماد مانند یک عضو خانواده، دوست، مشاور معنوی یا متخصص سلامت روان در ارتباط باشند.

۵) در ارتباط بمانید:

حفظ ارتباط پس از یک بحران یا پس از ترخیص از مراقبت می تواند کمک کننده باشد. مطالعات نشان داده است که تعداد مرگ و میرهای خودکشی با پیگیری کاهش می یابد.

عامل محافظت کننده در اختلال شخصیت مرزی: شفقت ورزی به خود

امروزه مطالعات گوناگونی در خصوص عوامل خطر مرتبط با ایجاد و حفظ اختلال شخصیت مرزی (BPD) صورت گرفته است،‌ اما در خصوص عوامل بالقوه محافظت کننده در BPD اطلاعات کمتری وجود دارد. بر همین اساس، ساوتوارد و همکاران (۲۰۲۳) مطالعه‌ای را انجام داد که در آن ۲۷۲ نفر با تشخیص اختلال شخصیت مرزی (BPD) شرکت کردند.

منبع: ساوتوارد و همکاران (۲۰۲۳)

خلاصه و ترجمه: دکتر پیمان دوستی

ساوتوارد و همکاران (۲۰۲۳) قصد داشتند تا یک ارتباط مقطعی و طولی را بین ویژگی های اختلال شخصیت مرزی (BPD) و سه عامل شخصیتی احتمالا محافظت کننده یعنی: ۱) وظیفه شناسی، ۲) شفقت به خود و ۳) تحمل پریشانی، را بررسی کنند.

یافته‌های آنها نشان داد، درحالی که وظیفه شناسی پایین ممکن است به شدت با اختلال شخصیت مرزی (BPD) مرتبط باشد، اما از سه عامل بررسی شده، فقط شفقت به خود است که می‌تواند به عنوان یک عامل محافظتی فرا تشخیصی در نظر گرفته شود.

یافته‌های این مطالعه با هر سه عامل مورد بررسی نشان داد، تنها شفقت به خود توانست کاهش در برخی ویژگی‌های اختلال شخصیت مرزی (BPD) را طی یک ماه پیش‌بینی کند.

ذهنیت های طرحواره ای: چگونه آنها را تشخیص دهیم؟

تکنیک های متمرکز بر ذهنیت های طرحواره ای، می توانند بخش مکملی از درمان در نظر گرفته شوند. همچنین ممکن است برای افرادی که سخت دچار خودانتقادگری و خودتنبیه گری هستند، استفاده از تکنیک های متمرکز بر ذهنیت های طرحواره ای، کارآمدی بیشتری داشته باشند. این تکنیک ها برای افرادی که دارای تعارض های درونی هستند نیز، مناسب است.

منابع: یانگ و همکاران (۲۰۰۳)، جاکوب (۲۰۱۵)، هیث و استارتاپ (۲۰۲۰)، ریسو و همکاران (۲۰۰۶)

گردآوری: دکتر پیمان دوستی

طرحواره ها:

طرحواره ها به‌عنوان مضامین پایدار و زیربنایی شخصیت فرد در نظر گرفته می‌شوند که ممکن است در یک لحظه معین فعال و در یک لحظه دیگر غیرفعال باشند.

ذهنیت‌ها:

ذهنیت ها ویژگی‌های نوسانی است که لحظه به لحظه در فرد فعال می‌شوند (یانگ و همکاران، ۲۰۰۳).

بر اساس آنچه یانگ و همکاران (۲۰۰۳) مطرح می‌کنند، ذهنیت‌های طرحواره‌ای ممکن است به صورت موضوعی در چهار دسته بندی سازماندهی شوند:

۱) ذهنیت‌های کودکانه ناکارآمد که تجربه‌ی دوباره‌ی نیازهای برآورده نشده‌ی دوران کودکی هستند.

۲) ذهنیت‌های والدین ناکارآمد که به صورت منتقد درونی، پر توقع و القا کننده احساس گناه هستند و منعکس کننده باورهای اصلی منفی هستند.

۳) ذهنیت‌های مقابله‌ای ناسازگار که شامل اقدام‌هایی است که در تلاش می‌باشد تا احساس هیجان‌هایِ ذهنیت‌های کودکانه تجربه نشوند و به نوعی دیگر ذهنیت‌ها را مدیریت می‌کنند. راهبردهای مقابله‌ای ممکن است در دوره‌ای از زندگی ما برای ما سازگارانه و مفید نیز بوده باشند (برای مثال وقتی کودک هستیم) اما استفاده از آنها به صورت یک راهبرد همیشگی، دردسرهایی برای ما ایجاد می‌کند.

۴) ذهنیت‌های سالم که روابط سالم ایجاد می‌کنند، مسئولیت می‌پذیرند، احساس دوست داشته شدن، ایمن بودن، و بازیگوش بودن را به عهده می‌گیرد، و در فعالیت های لذت بخش مشارکت می‌کند.

در واقع، مجدد یاد آور می‌شویم که بر اساس آنچه ریسو و همکاران (۲۰۰۶) عنوان می‌کنند، طرح‌واره‌ها به‌عنوان ویژگی‌های زیربنایی شخصیت در نظر گرفته می‌شوند، در حالی که ذهنیت‌ها شامل ویژگی‌های نوسانی و آشکار شخصیت هستند که از لحظه‌ای به لحظه‌ای دیگر می‌توانند متفاوت باشند.

ذهنیت‌های کودکانه ناکارآمد

ذهنیت کودک آسیب دیده

ذهنیت کودک آسیب دیده، با تجربه کردن اضطراب یا ملال انگیزی، مخصوصا ترس و درماندگی، احساس رها شدن، دوست داشته نشدن، بی توجهی، نقص داشتن، ناامنی، شکست خوردن و … در زمان فعال شدن طرحواره ها توصیف می‌شود. در واقع بیشتر احساس های ناخوشایند ما، مربوط به فعال شدن ذهنیت کودک آسیب دیده است.

ذهنیت کودک آسیب دیده، همان کودکی را در ما فعال می‌کند که نیازهایش به اندازه‌ی کافی خوب ارضا نشده است.

ذهنیت کودک آسیب دیده مرتبط با طرحواره‌های رهاشدگی، بی اعتمادی/ بدرفتاری، محرومیت عاطفی (هیجانی)، نقص/ شرم، انزوای اجتماعی، وابستگی/ بی کفایتی، آسیب پذیری به ضرر یا بیماری، گرفتار/ خویشتن تحول نیافته، منفی گرایی/ بدبینی و به طور کلی طرحواره‌های مرکزی می‌باشد.

ذهنیت کودک عصبانی

زمانی که ذهنیت کودک عصبانی برای فرد فعال می‌شود، فرد ممکن است به بروز خشم در واکنش به نیازهای ارضا نشده‌ی کودک آسیب دیده یا رفتار ناعادلانه‌ی مرتبط با طرحواره‌های کودک آسیب دیده بپردازد.

ذهنیت کودک تکانه‌ای/ بی انضباط

زمانی که ذهنیت کودک تکانه‌ای/ بی انضباط برای فرد فعال می‌شود، ممکن است فرد به اعمال تکانه‌ای روی بیاورد که طبق تمایلات فوری فرد است و حتی اگر پیامدهای دردناکی وجود داشته باشد، فرد آنها را نادیده می‌گیرد. در چنین شرایطی ممکن است فرد بدون توجه به محدودیت‌ها، نیازها و احساس‌های دیگران، برخی اعمال را انجام دهد. برخی از رفتارهای کودک تکانه‌ای ممکن است شامل پول خرج کردن افراطی، رانندگی پر خطر، مصرف زیاد الکل یا استفاده از مواد مخدر، روابط جنسی پر خطر یا خارج از چهارچوب، پیام دادن‌ها یا زنگ زدن های افراطی به یک فرد بدون هیچ گونه محدودیت گزینی و بدون در نظر گرفتن پیامدهای ناگوار یا بدون توجه به نیازها و احساس های طرف مقابل، و مواردی از این دست باشد.

ذهنیت کودک تکانه‌ای/ بی انضباط، ممکن است ما را به سمت هر شکلی از رفتار سوق دهد، که در لحظه نیاز ما را به شکل فوری ارضا می‌کند، اما پیامدهای آن را نادیده می‌گیریم یا تفکر زیادی پشت رفتارهایمان وجود ندارد.

ذهنیت‌های مقابله‌ای ناکارآمد

ذهنیت‌های مقابله‌ای ناکارآمد، دیگر ذهنیت‌ها را مدیریت می‌کنند و شامل اقدام‌هایی هستند که ممکن است به هنگام فعال شدن ذهنیت کودک آسیب پذیر، فرد انجام دهد. سبک های مقابله ای ناسازگار بیانگر تلاش کودک برای کنار آمدن با نیازهای هیجانی به اندازه کافی خوب ارضا نشده در یک محیط آسیب زاست.

ذهنیت مقابله‌ای تسلیم

زمانی که ذهنیت مقابله‌ای تسلیم برای فرد فعال شود، فرد به درست بودن طرحواره تن می‌دهد. در این شرایط، با اینکه فرد درد طرحواره را احساس می‌کند، بازهم به گونه‌ای عمل می‌کند که صحت طرحواره تایید شود.

برای مثال، اگر طرحواره‌ای که برای ذهنیت کودک آسیب دیده فعال شده است، رها شدگی باشد، ممکن است فرد مجموعه رفتارهایی انجام دهد که این رها شدگی به گونه‌ای تایید شود. ممکن است فرد افرادی را برای ارتباط نزدیک انتخاب کند که در دسترس نیستند، رفتارشان قابل پیش بینی نیست، متعهد نیستند، نمی‌توانند روابط پایدار برقرار کنند، یا هر نشانه‌ای را به عنوان یک نشانه بزرگ از رها شدن یا طرد شدن تعبیر کند و با رفتارش به روابط خود آسیب بزند و … . به عبارتی، فرد تسلیم رها شدن می‌شود و به درستی آن تن می‌دهد و به شکل ناخودآگاه گونه‌ای عمل می‌کند که صحت آن تایید شود.

همچنین در خصوص دیگر طرحوراه ها، ممکن است فرد مجموعه رفتارهایی از خود نشان دهد که منجر به تجربه احساس تحقیر، انتقاد، شکست، بی توجهی و … شود.

در مواقعی، زمانی که ذهنیت مقابله‌ای تسلیم برای فرد فعال می‌شود، ممکن است منفعل یا وابسته به نظر برسد.

ذهنیت مقابله‌ای محافظ بی تفاوت (ذهنیت اجتنابی)

زمانی که این ذهنیت برای ما فعال می‌شود، فرد می‌کوشد تا به هر نحو ممکن از تجربه احساس های ناخوشایند طرحواره‌های کودک آسیب دیده اجتناب کند.

ممکن است حین فعال بودن این ذهنیت، فرد به طور افراطی الکل بنوشند، دارو مصرف کنند، فیلم ببیند، از موبایل استفاده کند، حواس خود را پرت کند، روابط جنسی بی بند و بارانه داشته باشند، پرخوری کنند، هیجان طلب باشند، یا معتاد به کار شوند و در رابطه با دیگران طبیعی به نظر برسند. همچنین این افراد ممکن است از موقعیت های فعال کننده طرحواره مانند چالش های شغلی، تحصیلی، روابط و … اجتناب کنند.

توجه داشته باشید که ذهنیت‌های مقابله‌ای، می‌توانند سایر ذهنیت‌ها را مدیریت ‌کنند. برای مثال، ذهنیت محافظ بی تفاوت ممکن است ما را به سمتی سوق دهد که به شکل تکانه‌ای (فعال شدن کودک تکانه‌ای) رفتارهایی در جهت اجتناب از تجربه‌ی احساس‌های کودک آسیب دیده انجام دهیم.

همچنین ذهنیت محافظ بی تفاوت ممکن است رفتارهای ما را به سمتی سوق دهد که ما به هر قیمتی شده از این تجارب اجتناب کنیم. برای مثال ممکن است ما معتاد به کار شویم، اما این اعتیاد به کار به دلیل تلاش ما برای اجتناب از درد طرحواره‌های کودک آسیب دیده است نه مبارزه با احساس شکست (بر خلاف ذهنیت جبران کننده افراطی که ممکن است ما برای مبارزه با احساس شکست معتاد به کار شویم).

البته این احتمال وجود دارد که در مواقعی چندین ذهنیت با یکدیگر فعال شوند.

ذهنیت مقابله‌ای جبران کننده‌ی افراطی

زمانی که ذهنیت مقابله‌ای جبران کننده‌ی افراطی برای فرد فعال می‌شود، فرد در تلاش است تا با طرحواره‌های کودک آسیب دیده بجنگد و به گونه‌ای برعکس این طرحواره‌ها رفتار کند.

ممکن است حین فعال بودن این ذهنیت، فرد پر توقع (برعکس تجربه‌ی محرومیط عاطفی)، تلاش برای بی نقص بودن یا انتقاد گر شدن (مبارزه با نقص/ شرم)، کنترل گر (تلاش برای مبارزه با طرد شدن)، زیادی خوش بین افراطی (تلاش برای جنگ با منفی گرایی)، زیادی پر تلاش (تلاش برای مبارزه با شکست) و … به نظر برسد.

جبران افراطی فقط تا زمانی می تواند به عنوان یک شیوه سالم در نظر گرفته شود که: ۱) با موقعیت تناسب داشته باشد، ۲) به احساسات دیگران خدشه ای وارد نکند، و ۳) پیامد منطقی داشته باشد.

جبران افراطی ممکن است اغراق آمیز شود: برای مثال فرد دارای طرحواره اطاعت با سبک مقابله ای جبران افراطی می تواند: به فرد کنترل کننده و سلطه گری تبدیل شود که باعث انزجار دیگران شود. یا فرد دارای طرحواره محرومیت هیجانی با جبران افراطی ممکن است: به فردی متوقع تبدیل شود که احساس می کند همیشه حق با اوست.

در هر موقعیت، ممکن است ذهنیت مقابله‌ای متفاوتی فعال شود

پاسخ های مقابله ای، راهبردها یا رفتارهای خاصی هستند که از طریق سه سبک مقابله ای (تسلیم/ اجتناب/ جبران افراطی) ظاهر می شوند. پاسخ های مقابله ای شامل پاسخ هایی هستند که در خزانه رفتاری فرد در برابر تهدید وجود دارند.

طرحواره ها در طول زمان ثابت هستند، اما سبک های مقابله ای، از آنجا که ذهنیت هستند، مانند دیگر ذهنیت‌ها می‌توانند در زمان و مکان تغییر کنند.

برای مثال، فردی ممکن است طرحواره نقص داشته باشد و در یک موقعیت به دنبال دوست و همسر عیب جو باشد (تسلیم)، در یک موقعیت از نزدیک شدن به دیگران اجتناب کند (اجتناب)، در یک موقعیت نگرشی انتقادی و برتری طلبانه نسبت به دیگران داشته باشد (جبران افراطی).

ذهنیت‌های والدین ناکارآمد

ذهنیت های والدین ناکارآمد، درونی شده ی جنبه های ناکارآمد فرزندپروری والدین ما هستند. در مواقعی خاص ممکن است فرد به طور موقت نقش والدین خود را برای خودش بازی کند و به همان شیوه با خودش رفتار کند. برخی مراجعین گزارش می کنند که صدای والدین ناکارآمد درونی خود را، با همان لحن و صدای والدین واقعی خود می شنوند.

ذهنیت والد القا گر احساس گناه

این ذهنیت به خصوص در افرادی بیشتر فعال می‌شود که در دوران کودکی، والدین باری بیش از آنچه در توان کودک بوده است به او تحمیل کرده اند و اکنون او احساس مسئولیت های افراطی ای در قبال دیگران دارد. او احساس می کند پیوسته باید مراقبت هایی در قبال دیگران داشته باشد (حتی به قیمت نادیده گرفته شدن نیازهای خود) و اگر چنین کاری انجام ندهد، احساس گناه می کند.

ممکن است والدین چنین فردی، در کودکی بابت رعایت کردن برخی چیزها به او احساس گناه داده باشند، یا باری مبنی بر اینکه اگر فلان جا بروی من تنها می مانم به دوش کودک گذاشته باشند و کودک در قبال والدین خود یا دیگران احساس گناه کند.

در برخی موارد، والدین چنین افرادی به شیوه‌ای به آنها احساس گناه داده‌اند که ما به خاطر تو در این زندگی مانده‌ایم (از مادر یا پدرت جدا نشده‌ایم) و کودک در قبال آنها احساس مسولیت افراطی کند و این نوع از رفتار، در بزرگسالی هم در خزانه رفتاری فرد باقی مانده باشد.

برخی دیگر از والدین با درد دل کردن با کودک خود و بیان مشکلات به کودک، یا بدگویی از پدر یا مادر، چنین ذهنیتی را در کودک پرورش می‌دهند.

ذهنیت والد پر توقع

ذهنیت والد پرتوقع، کودک آسیب دیده را برای دستیابی به انتظارات غیر واقع بینانه والدین، تحت فشار قرار می دهد. چنین افرادی احساس می کنند کمال گرایی، کاری پسندیده و خوب است و اشتباه کردن بسیار ناپسند است. . والد پرتوقع لزوما تنبیه گر نیست، اگرچه انتظارات زیادی دارد. در بسیاری از افراد این ذهنیت به طور همزمان با ذهنیت والد تنبیه گر شکل می گیرد، به این شکل که معیارهای غیر واقع بینانه در نظر می گیرند و در صورت نرسیدن خودشان را تنبیه می کنند.

ذهنیت والد تنبیه گر

ذهنیت والد تنبیه گر، کودک آسیب دیده را به خاطر بیان نیازها یا اشتباهات، با عصبانیت شدید تنبیه می کند، مورد انتقاد قرار می دهد، یا او را سخت کنترل می کند. شایع ترین طرحواره های مرتبط با این ذهنیت تنبیه و نقص/ شرم می باشند.

ذهنیت‌های سالم

ذهنیت های سالم، همان ذهنیت‌هایی هستند که مرتبط با هیچ طرحواره ناسازگاری نیستند. آنها روابط سالم ایجاد می‌کنند، مسئولیت می‌پذیرند، احساس دوست داشته شدن، ایمن بودن، و بازیگوش بودن را به عهده می‌گیرد، و در فعالیت های لذت بخش مشارکت می‌کند.

ذهنیت کودک شاد

وقتی که ذهنیت کودک شاد فعال می شود، فرد احساس رضایت خاطر و تعلق می کند. این ذهنیت با هیچ کدام از طرحواره های ناسازگار اولیه ارتباط ندارد، زیرا نیازهای اصلی کودک به قدر کافی ارضا شده اند و این ذهنیت نشانه عدم فعال سازی طرحواره های ناسازگار اولیه است.

ذهنیت بزرگسال سالم

ذهنیت بزرگسال سالم، همان ذهنیتی است که ما قصد داریم تا آن را پرورش دهیم. این ذهنیت سالم است و بخشی از خویشتن دوران بزرگسالی محسوب می شود که در مقایسه با سایر ذهنیت ها، نقش عملکرد اجرایی را به عهده دارد. ذهنیت بزرگسال سالم کمک می کند تا نیازهای هیجانی اساسی کودک برآورده شوند.

به نقل از هیث و استارتاپ (۲۰۲۰) ذهنیت بزرگسال سالم، شبیه همان چیزی است که گیلبرت (۲۰۱۰) به آن خودِ شفقت ورز نیز می‌گوید.

ذهنیت سالم وظایفی به عهده دارد:

۱) از کودک آسیب دیده حمایت کند و محافظت کند و آن را تایید کند.

۲) محدودیت گزینی برای کودک عصبانی و تکانشی/ بی انضباط، طبق اصول احترام متقابل و انضباط شخصی

۳) اجازه ندادن به ذهنیت‌های مقابله‌ای برای کنترل رفتارهای ما

۴) تن ندادن به ذهنیت‌های والدین ناکارآمد

درمان ادغام شده‌ی پذیرش و تعهد/ ACT و طرحواره درمانی/ ST

در یک نگاه ابتدایی، ممکن است به نظر برسد که طرحواره درمانی و درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد، پارادایم‌های متفاوتی را به کار می‌گیرند.

طرحواره درمانی، وزن قابل توجهی به تجربیات اولیه زندگی اجتماعی می‌دهد و بیان می‌دارد آنها منجر به ایجاد خاطرات عمدتاً ضمنی می‌شوند.

این خاطرات در زمینه‌های خاص دوباره فعال می‌شوند و اغلب از طریق استراتژی‌های ناکارآمد (سبک‌های مقابله‌ای)، مدیریت می‌شوند.

طرحواره درمانگر به دنبال اصلاح این خاطرات طبقه بندی شده به عنوان الگوهای زندگی است (هیث و استارتاپ، ۲۰۲۰).

درمان پذیرش و تعهد/ اکت، به دنبال تغییر واکنش‌های ما نسبت به تجارب روان‌شناختی‌مان، ایجاد انعطاف‌پذیری بیشتر با در نظر گرفتن آنچه در لحظه کنونی رخ می‌دهد، و متعهدانه دنبال کردن ارزش‌ها، است (هیز، ۲۰۱۹).

در یک نگاه عمیق‌تر، علیرغم پارادایم‌های متفاوت درمان پذیرش و تعهد و طرحواره درمانی، امکان ترکیب این رویکردها وجود دارد.

طرحواره‌های ناسازگار در موقعیت‌های فعال ساز، از طریق تجارب، افکار و عواطف، به عنوان یک الگو آشکار می‌شوند.

تغییر رابطه بین فرد و این تجربیات خصوصی، از طریق استفاده از مایندفولنس و تکنیک‌های برگرفته از درمان پذیرش و تعهد/ اکت امکان پذیر است (کوزینو و تان- لان، ۲۰۱۳).

در این ویدیو، دکتر پیمان دوستی توضیحات کوتاهی در خصوص درمان ادغام شده‌ی پذیرش و تعهد و طرحواره درمانی می‌دهد.

مشکلات استراتژی‌های حفاظتی و ایمنی

همانطور که زندگی را پشت سر می‌گذاریم، انواعی از شیوه‌های پاسخ دادن به تهدیدهایی که مرتبط با تجربه‌های اولیه ما هستند و شیوه‌ای که یاد می‌گیریم از خودمان محافظت کنیم را توسعه می‌دهیم. برای مثال، ممکن است کودکانی که والدین پرخاشگر، رقابت جو یا کنترل‌گر دارند، بسیار مطیع شوند.

نویسنده: دکتر پل گیلبرت

مترجم: دکتر پیمان دوستی

در برخی شرایط، ممکن است افرادی که در کودکی والدین پرخاشگر، رقابت جو یا کنترل‌گر داشته‌اند، عقب بایسند، زیرا بدن آنها به یاد می‌آورد چطور در گذشته (زمانی که کودک بوده‌اند) اگر می‌خواستند برای مبارزه تلاش کنند، توسط والدین‌شان نکوهش می‌شدند. یا ممکن است احساس نارضایتی‌شان را نشخوار کنند. حتی ممکن است آنها خودشان پرخاشگر شوند. ما آنها را رفتارها و راهکارهای محافظتی یا ایمنی می‌نامیم.

رفتارها و راهکارهای محافظتی بسیار قابل درک هستند و اغلب به سرعت فعال می‌شوند. آنها روشی هستند که بدن یاد گرفته است تا از خود محافظت کند. این دقیقا تقصیر ما نیست، زیرا معمولا آنها بدون اینکه فکر زیادی از طرف ما صورت بگیرد در ما ایجاد می‌شوند.

با این حال، رفتارها و راهکارهای محافظتی یک نقطه ضعف بزرگ دارند- آنها می‌توانند پیامدهای غیرقابل پیش بینی و ناخواسته‌ای داشته باشند. به عنوان مثال، آنها ممکن است ما را از یادگیری روش‌های جدید کنار آمدن با شرایط دشوار باز دارند. این امر به این دلیل است که یادگیری ایمن گرایش دارد در موقعیت‌های مختلف از همان استراتژی‌های قبلی استفاده کند.

به عنوان یک نتیجه گیری، ما به دلایلی مثل گرایش به تسلیم (مطیع بودن)، خود-سرزنشی[۱]، یا پرخاشگری، خودمان را از احتمال دستیابی به منابعی برای چیزهای خوب دور می‌کنیم. دوباره می‌گویم، این تقصیر ما نیست. بیایید نگاهی به این موضوع بیاندازیم که برخی استراتژی‌ها و رفتارهای دفاعی و محافظتی ما چطور توسعه پیدا کرده‌اند، اما این موارد اغلب باعث ایجاد مشکلاتی هم می‌شوند.

مثال‌هایی از استراتژی‌ها و رفتارهای ایمنی و دفاعی و برخی پیامدهای ناخواسته

تجربه‌های پیش زمینهترس‌های کلیدیاستراتژی‌های ایمنی/ دفاعیپیامدهای ناخواسته و غیر مفید
مورد کیم: مادر انتقادگر بود و پدر در دسترس نبود.توسط دیگران مورد انتقاد قرار بگیرد، و احساس بی کفایتی کند. ترس از اینکه دیگران به من نزدیک شوند و مرا دوست نداشته باشند.تلاش برای خوشحال کردن مردم و انجام دادن کارهایی که آنها می‌خواهند. پنهان کردن احساس‌هایی که مردم را ناراحت می‌کند.فاصله گرفتن از دیگران، به اشتراک نگذاشتن افکار و احساس‌ها و در نتیجه نفهمیدن این موضوع که دیگران هم به همان شیوه‌ای که من احساس می‌کنم، احساس می‌کنند. تنها ماندن و قادر نبودن به یادگیری از دیگران. تبدیل شدن به یک فرد خود انتقادگر که به راحتی ناراحت می‌شود.
مورد جان: والدین یکدیگر را دوست داشتند، اما بسیار پر مشغله بودند و به ندرت برای من وقت داشتند. هیچ کس درباره هیجان‌ها با من صحبت نکرد، هیچ کس علاقه‌ای به من نشان نداد (به عنوان مثال برای بازی در مدرسه).مردم چیزهایی که نیاز دارند یا می‌خواهند را انجام می‌دهند، نه اینکه کنار من باشند. به اندازه کافی مهم نیستم. احساس تنهایی می‌کنم.سعی می‌کنم خودم را مهم جلوه دهم. تمایل به بیش از حد کار کردن و متعهد کردن خود- درست مانند والدینم. ایجاد این خواسته‌ها به من نشان می‌دهد که من خواستنی، مورد نیاز و ارزشمند هستم. به حداقل رساندن نیازها به این دلیل که آنها برآورده نمی‌شوند. مشغول بودن باعث می‌شود چیزهای بد را احساس نکنم؛ لزومی به فکر کردن درباره آنها نیست.رشد نکردن نیازهای هیجانی. خسته، تحریک پذیر و تجربه کردن احساس بد. کار نکردن روی روابط صمیمی که باعث می‌شود احساس تنهایی بهبود پیدا نکند. غالباً نمی‌دانم چه چیزی باعث می‌شود من راضی باشم و در آرامش زندگی کنم، زیرا تنها چیزی که می‌دانم کار است.
مورد سارا: غالبا احساس می‌کنم من با دیگران متفاوت هستم، مثل اینکه متعلق به آنجا نیستم. تجربه مورد قلدری واقع شدن در مدرسه داشتم و والدینم واقعا کنترل‌گر بوده‌اند.تحت کنترل دیگران قرار گرفتن. آسیب پذیر شدن در برابر انتقاد دیگران.پیدا کردن چیزهایی که در کنترل من هستند (مانند خوردن). هرچه بیشتر این موضوع را کنترل کنم و به خوردن بپردازم، احساس کنترل بیشتری می‌کنم. ثابت کردن اینکه من یک اراده قوی دارم. پرت کردن حواس از مشکلات هیجانی واقعی؛ احساس کنترل کردن اوضاع فوق العاده است، اما توهم می‌باشد. خیلی زود متوجه می‌شوم نمی‌توانم کنترل کنم، زیرا یاد نگرفته‌ام با هیجان‌هایم راحت باشم یا به طور موثری رفتار کنم. نمی‌توانم روی احساس‌های خودم مانند دوست داشتن یا نداشتن کار کنم و آنها را توسعه دهم، زیرا در زندگی من، تمرکز زیادی بر روی غذا هست.

پس چه می‌توانیم بکنیم؟ می‌توانیم یاد بگیریم یک گام از واکنش‌های اولیه خود عقب بایستیم و به شیوه‌های متفاوتی درباره آنها فکر کنیم. ما می‌توانیم عادت توقف کردن قبل از واکنش‌های اولیه را فرا بگیریم. یادگیری صبر و توجه واقعی کردن به آنچه در فکر و ذهن‌مان می‌گذرد، اولین قدم برای داشتن کنترل بیشتر است. گام بعدی یادگیری این موضوع است که چطور با احساس‌هایمان شفقت داشته باشیم، به جای اینکه با آنها بجنگیم یا تلاش کنیم از آنها اجتناب کنیم.


[۱]. self-blaming