در دهه ۱۹۷۰، محققانی که نقش ژنها در رفتار را مطالعه میکردند معتقد بودند، روزی خواهیم دانست که تعدادی ژن، مسئول بسیاری از شرایط روانشناختی مانند افسردگی و اسکیزوفرنی هستند و بخش زیادی از رفتار انسان به سادگی توسط ژنها توضیح داده خواهد شد.
منبع: کتاب ذهن آزاد شده/ نوشته دکتر استیون هیز (۲۰۱۹)/ ترجمه: دکتر پیمان دوستی، نرگس حسینی نیا، مهدی ماندگار، مریم پیرتاج (۱۴۰۰)
سفارش این کتاب
درعینحال، رشته علوم اعصاب نیز بهسرعت در حال رشد بود و این ایده ایجاد شده بود که درک ساختار مغزهای ما نحوه تعیین شیوه تفکر، احساسات و اعمال ما را آشکار خواهد ساخت. اکثر روانشناسان رفتاری نیز، باور داشتند که رفتار و شرایط روانشناختی به همان اندازه که از تجارب زندگی تأثیر میپذیرد، تحت تأثیر فاکتورهای ژنتیکی و نوروبیولوژیک نیز قرار دارد و هر کدام در سیستمی بر دیگری تأثیر میگذارد. بهعبارتدیگر، روانشناسی، زیستشناختی نیز هست اما نمیتوان آن را بدون از دست دادن چیزهای مهم، به بیوشیمی نوروبیولوژی تقلیل داد.
جامعه زیستشناختی چندان روی این ایده در سطح بزرگ سرمایهگذاری نکرد. در سال ۱۹۹۳ من در آزمایشگاه ژنتیک رفتاری دانشگاه کالیفرنیا، سن دیِگو، یک سخنرانی ارائه دادم و هنگامیکه این دیدگاه خود را بیان کردم که یادگیری دارای اثر قوی بر نحوه فعالیت مغز و ژنها است، دانشجویان به من میخندیدند.
امروزه این ایده به سختی خندهدار است. در عوض، این رویا که دلایل ژنتیکی برای توضیح شرایط سلامت روان کشف خواهند شد، از بین رفته است. تحقیقات ثابت کردهاند که در روانشناسی رفتاری به شدت حق با ما است.
سفارش این کتاب
این چرخش عظیم به سوی این انتظار که خط روشنی بین ژنهای خاص و رفتار به دست خواهد آمد، موجب نقشه سال ۲۰۰۳ از ژنوم کامل انسان شد. همچنان که روابط واضح بین ژنها و ویژگیها و شرایط خاص جستجو میشدند، و صدها هزار ژن خاص انسان ترسیم و شفافسازی شدند، ثابت شد که همبستگیهای بین ژنها و شرایط، بیش از پیشگذرا هستند.
این ایده که ژنهایی «برای» افسردگی یا «برای» شاد بودن وجود دارند، کاملا رد شد. نه تنها امتیازات ژنهای نسبت داده شده به هر شرایط خاص، بلکه حتی نقاط بسیار کم احتمال ایجاد شرایط خاص نیز انکار شدند.
همچنین متوجه شدیم که بدن، مجموعه وسیعی از فرایندهای اپیژنتیکی (یعنی فرایندهای موثر بر فعالسازی ژنها و تأثیر پذیرفته از تجارب زندگی ما) را تکامل داده بود. متخصصین ژنتیک مدتها استدلال کردهاند که تجارب نمیتوانند ژنها را تغییر دهند و این امر هنوز به لحاظ فنی درست است. اما اکنون میدانیم که تجارب بهطور قابل توجهی تعیین میکنند که کدام ژنها قادر به فعالیت در بدن انسان هستند.
برخی از این «رمزگذاریهای» ورا ژنتیکی که در زیستشناسی ما حک میشوند نیز این توانایی را دارند. استدلال کلی متخصصین ژنتیک قرن اخیر نیاز به اصلاح دارد.
اگر مادربزرگ شما، آزاری را در کودکی تجربه کرده باشد، ممکن است شما نیز برخی از اثرات ورا ژنتیکی آن تجربه را به ارث برده باشید. مطالعات نشان دادهاند که نوههای افرادی که وارد هلوکاست شدند یا در کودکی مورد آزار قرار گرفتند، یا در طول جنگ جهانی دوم در هلند با قحطی مواجه شدند دارای بدنهایی هستند که بیشتر به لحاظ ژنتیکی گوش به زنگ استرس و آسیب روانی هستند، چون وراژنتیک آنها متفاوت است.
بگذارید مثالی از کشف ژنتیکی برای نشان دادن میزان پیچیدگی اثرات تجربه بر عملکرد ژنتیکی را ارائه دهم. هنگامیکه محققان در سال ۲۰۰۳ پی بردند تغییر در ژن مربوط به جریان سروتونین شیمیایی در مغز، در ارتباط با افسردگی و سایر بیماریهای روانی است به شدت هیجانزده شدند. پس از این «یافته» اولیه، سیلی از تحقیقات انجام شد. به زودی آشکار شد که ظاهرا تغییر در ژن در صورتی مهم خواهد بود که در کودکی مورد بدرفتاری قرار گرفته باشید. سپس مطالعات بیشتر نشان دادند که فاکتورهای مهم دیگری از جمله جنسیت، قومیت و میزان حمایت اجتماعی نیز، تا حدی بر این تغییرات اثر داشتهاند. به تدریج روشن شد که ژنها، حساسیت ما را نسبت به تجارب محیطی خصوصا زمانی که در مصیبتزدگی، حمایت اجتماعی وجود ندارند، بالا میبرد. بر اساس این فاکتورها، شرایط ژنتیکی یکسانی که افسردگی «بیشتری» را در برخی شرایط پیشبینی میکردند، در سایر شرایط افسردگی «کمتری» را پیشبینی کردند.
سفارش این کتاب
تصوری به فرهنگ اصلی راه پیدا کرد که بیان داشت افرادی که مشکلاتی در بهزیستی روانشناختی دارند، ژنتیک بدی دارند. این ایده بهطور فاحشی نادرست است و ایده «دست داشتن ژنتیک بد» میتواند به عدم تعهد در انجام آنچه می توانید برای ارتقاء بهزیستی روانشناختی خود انجام دهید، منجر شود.
تحقیقات درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت / ACT) نشان دادهاند که توسعه انعطافپذیری رونشناختی میتواند دارای اثر قدرتمندی بر عملکرد ژنهای ما باشد. بهعنوان مثال، فرایندی ژنتیکی به نام «متیلاسیون» (مترجم: یک فرایند بیوشیمیایی است که در رشد و نمو عادی موجودات رده بالا دارای اهمیت میباشد) با توانایی بدن شما در خواندن ژنهایتان در تداخل است.
متیلاسیون مخرب میتواند ناشی از آسیب روانی باشد، اما یادگیری مهارتهای انعطافپذیری میتواند بخشی از آسیب را جبران کند و شواهد نشان میدهند که این کار با تغییر متیلاسیون همراه است. فرایندهای انعطافپذیری، نحوه کار ژنها را عینا تغییر میدهند.
این موضوع را بهصورت زیر نیز میتوانید بیان کنید: اگر یاد بگیرید که با چرخشهای انعطافپذیری، واکنش کمتری نسبت به استرس نشان دهید، بدن شروع به خاموش کردن این سیستمهای واکنشی (از جمله تغییرات بین ژنتیکی که ممکن است در اصل نه به وسیله شما بلکه توسط والدین و پدربزرگ و مادربزرگ شما به وجود آمده باشند) میکند.
جالب است نه؟
سفارش این کتاب
درباره نحوه کنترل سلامت روانشناختی توسط مغز چه میتوان گفت؟ این امر نیز میتواند بهطور قابل توجهی توسط یادگیری مهارتها تغییر کند. اگر دارای درد مزمن هستید یا وارد دورهای از درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت / ACT) شدهاید، مغز شروع به عدم ارسال اطلاعات مربوط به درد به بخشهایی از مغز میکند که در تصمیمگیری دخیل هستند. دقیقا درست نیست بگوییم که در نتیجه آسیب کمتری به خود میزنید – در واقع این آسیب در فرایندهای فکری شما کمتر چرخش دارد.
افرادِ با اجتناب تجربهای بالا، دارای مغزهایی هستند که به شدت مراقب رویدادهای منفی احتمالی میباشند. آنها همچنان با خودشان برنامهریزی و صحبت میکنند که در صورت کشف این رویدادها چه کاری انجام دهند. با افزایش انعطافپذیری روانشناختی، مغز شما آرام میشود.
زمان کمتری را صرف غربالگری و برنامهریزی دفاعی میکند، و این موضوع به شما امکان تمرکز بیشتر بر چیزهایی که مایل بر تمرکز بر آنها هستید را میدهد- مانند وظایف کاری یا گوش دادن متفکرانه به یک دوست. کنترل توجه افزایش مییابد و بخشهایی از مغز که توجه را تنظیم میکنند از نظر قدرت رشد میکنند.
بله درست است که بگوییم مغز شما رفتار شما را تعیین میکند. اما گفتن این موضوع به همان اندازه درست است که رفتار شما مغزتان را تغییر میدهد. گفتن یکی بدون دیگری مانند گفتن این است که «من فقط میتوانم وزنه پنجاه پوندی را بردارم چون عضلاتم ضعیف هستند»، بدون توجه به اینکه دلیل ضعف عضلات شما این است که هرگز ورزش نمیکنید.
طیف عظیمی از تحقیقات روشن میکنند که چرا مهارتهای درمان مبتنی بر پذیرش و تعهد (اکت / ACT) منجر به تغییرات مفید مغز و تغییراتی در ژنها میشوند.
اکنون میدانیم که اگر ذهن و رفتار خود را به شیوهای سالم تغییر دهید، تغییرات مفیدی در بدن شما، تقریبا در هر سلول منفردی از آن، ایجاد خواهد شد. برخی از این شواهد را بعدا در این کتاب مرور خواهم کرد. اکنون گفتن این نکته کافی است که روانشناسی، دیگر در مطالعه زندگی بیبنیه نیست؛ و در حال حاضر دقیقا در مرکز مهمترین پیشرفتها در درک نحوه کار زیستشناسی ما قرار دارد.
سفارش این کتاب
منبع: کتاب ذهن آزاد شده/ نوشته دکتر استیون هیز (۲۰۱۹)/ ترجمه: دکتر پیمان دوستی، نرگس حسینی نیا، مهدی ماندگار، مریم پیرتاج (۱۴۰۰)