برای انسان، هیچ تمایلی مهمتر از انتخاب آزادانه و دنبال کردن مسیر زندگیاش وجود ندارد. یک حس واضح از معنای خود-هدایت شده، انگیزهای پایدار را برای ما فراهم میکند.
منبع: کتاب ذهن آزاد شده/ نوشته دکتر استیون هیز (۲۰۱۹)/ ترجمه: دکتر پیمان دوستی، نرگس حسینی نیا، مهدی ماندگار، مریم پیرتاج (۱۴۰۰)
سفارش این کتاب
اما ما میتوانیم به راحتی، از آنچه در واقع برای ما معنادار است غافل شویم و به جای آن، اهداف رضایت بخشِ سطحی و سازگار با اجتماع را دنبال کنیم. هر تیکِ ساعت، میتواند ما را با پوچی چنین زندگیای مسخره کند.
ما تمایلهایِ خود را به دلایل مختلف، به مسیری اشتباه سوق میدهیم. یک دلیل این است که ما به خودمان اعتماد نداریم که میتوانیم انتخابهای خوبی انجام دهیم و از آزادیای که زندگی به ما میدهد، فرار میکنیم. ما میترسیم که دورهای از زندگی را برگزینیم که کیفیت لازم برای دنبال کردن را نداشته باشد. شاید ما ارزش خود را به بزرگ شدن فرزندانمان اختصاص دهیم، اما شک داشته باشیم که والدین خوبی خواهیم بود. یا شاید آرزوی داشتن یک مدرک دانشگاهی در دانشی جدید را داشته باشیم، اما از خود بپرسیم که آیا من از لحاظ هوشی توانایی آن را دارم.
همچنین ممکن است ما نگران این موضوع باشیم که ارزشهای ما خارج از هنجارهای فرهنگی باشد، ما را به سمت پایین سوق دهد، کنار گذاشته شوند، یا حتی باعث مورد تمسخر قرار گرفتن ما شوند. شاید ترجیح دهیم شغل پر فشار ولی پر درآمد خود را کنار بگذاریم و وقت بیشتری را با خانواده خود سپری کنیم، اما به این دلیل شغل خود را ادامه میدهیم که متقاعد شدهایم اگر شغلمان را ترک کنیم، دیگران فکر میکنند ضعیف هستیم.
ما به تصوراتمان از خودمان میچسبیم و از رها شدن در مسیر زندگی ترس داریم- شاید به این دلیل که حس ما از خودمان با یک وکیل یا مدیر بازرگانی موفق آمیخته شده است، درحالی که در اعماق قلبمان میدانیم که میخواهیم یک درمانگر باشیم. بیشتر از همه، ما به این دلیل که میخواهیم از دردهایی که در گذشته داشتهایم اجتناب کنیم، از ارزشهای واقعی خود دور میشویم.
ممکن است خودمان را متقاعد کنیم که ارزشی در خصوص عشق در روابط نداریم، زیرا در گذشته کسی که دوستش داشتهایم، به ما آسیب زده است. بنابراین، تمام شکلهای عدم انعطاف پذیری (سفتی) روانشناختی، خودشان را در تمایل ما برای معنا و خود- جهتگیری، نشان میدهند.
در اصل، فرهنگ ما به افراد کمک نمیکند تا معنای خاص خود را انتخاب کنند. به جای آن، ما به دنبال کردن چیزهای سطحی که حسی از ارزشمندی را به ما میدهند، تشویق میشویم. ما به سرعت یک حس رضایت خاطر را با معنا اشتباه میگیریم، در نتیجه دستاوردها و چیزهایی را انباشته، و یک لیست طولانی از “نیازها”، طبق دستورات اجتماعی را دنبال میکنیم.
پیام اجتماعی غالب این است که ارزش ما توسط داراییهای ما و به وسیله روشهای تأیید شده فرهنگی و یا مطابق با انتظارات اجتماعی، ارزیابی میشود. این موضوع میتواند موفقیت شغلی، ازدواج و داشتن فرزند، یا حتی “خوشحال بودن” باشد. ممکن است این چیزها را واقعا معنادار بدانیم، اما اگر آنها را به خاطر اجتناب از درد سانسور اجتماعی یا خود-انتقادگری به دلیل عدم موفقیت دنبال کنیم، یک کیسه (ساک) خالی خواهند بود.
سفارش این کتاب
تأثیرات مادیگرایی را در نظر بگیرید، این عقیده که دارایی و املاک منجر به رضایت از زندگی خواهد شد. مطالعاتی بر روی این افراد به صورت نظر سنجی صورت گرفته است که آیا با جملههای این چنینی موافق هستید: “بعضی از مهمترین دستاوردهای زندگی شامل دستیابی به داراییهای مادی است؛” “اگر میتوانستم توانایی خرید چیزهای بیشتری را داشته باشم، خوشحالتر خواهم بود؛” “من دوست دارم چیزهایی داشته باشم که با آنها مردم را تحت تاثیر قرار دهم.” موافقت با این سبک جملهها به طور معناداری (قابل توجهی) با اضطراب، افسردگی، خود-ارزیابی منفی، و رضایت از زندگی پایین در ارتباط است.
شهرت، قدرت، و مورد توجه دیگران بودن، همهی “خواستهها” و “نیازها” را برآورده نمیکنند. هنگامی که آنها را به دست میآوریم، هرگز کافی نیستند. بیلیونرها میخواهند بدانند که چطور میتوانند پول بیشتری به دست آورند. بودائیان، این تمرکز روی دستاوردها و ثروت مادی را “دلبستگی” مینامند و آن را عامل اصلی رنج میدانند. آنچه که واقعاً ما را به شکلی ماندگار با انگیزه میکند را، از دست میدهیم، و هرچه قدر بیشتر به دست بیاوریم، نگون بختتر و بیشتر از تعادل خارج میشویم.
چرخش ارزشها به ما اجازه میدهد (امکان میدهد) تا تمایل خود برای معنا را، به سمت فعالیتهایی که واقعا آنها را معنادار میدانیم، سوق دهیم.
منبع: کتاب ذهن آزاد شده/ نوشته دکتر استیون هیز (۲۰۱۹)/ ترجمه: دکتر پیمان دوستی، نرگس حسینی نیا، مهدی ماندگار، مریم پیرتاج (۱۴۰۰)