گفتگوی بالینی- اهمیت توجه کردن

زمانی که سالی درباره افکار و احساسات منفی خود صحبت می‌کند، با توجه کامل گوش می‌دهم و می‌گویم “خب”؟ گاهی می‌گویم “خیلی خوب است “. البته منظورم این نیست که واقعا “خوب” است یا اینکه از خود آن مشکل لذت می‌برم. در واقع می‌خواهم این پیام را برسانم: من به تو و تجربه‌هایت اهمیت می‌دهم و چقدر خوب است که به اتفاقاتی که افتاده است توجه ‌کنیم.

دکتر استیون هیز/ ترجمه دکتر پیمان دوستی

در ادامه قصد داریم قراردادهای زبانی که موجب کشمکش‌های ذهنی ما می‌شوند را کاهش دهیم و این همان “خود صحبتی” است.

هیز: می‌خواهم ببینی چرا افراد(افکار) وارد اتوبوس می‌شوند؟ فقط برای اینکه داخل اتوبوس باشند؟ فقط برای سواری؟ برای اینکه به مقصد خود برسند؟ می‌خواهنند مسیر اتوبوس را عوض کنند و یا در اطرافت باشند؟

فضایی برای حضور آنها فراهم می‌کنم تا سوار شوند. مسافران (افکار) را می‌پذیرم و با آنها ارتباط برقرار می‌کنم.

حدس می‌زنم مسافران زیادی سوار شدند ولی بعضی از آنها دیده نمی‌شوند، زیرا روی صندلی‌های عقب می‌نشینند. احتمالا تو آنها را به عقب اتوبوس هدایت می‌کنی.

سالی: بله.

هیز: چه فکر دیگری وجود دارد؟

سالی: چند جلسه قبل درباره آن صحبت کردیم. اما… آه، خدای من، بسیار سخت است. اشتباه از من است.

هیز: خیلی خب، یک دقیقه با آن بمان، هیچ کاری انجام نده، فقط با آن بمان.

سالی: خیلی ترسناک است.

هیز: بله ترسناک است و ممکن است افکار ترسناک دیگری هم بیایند. به آنها توجه کن و اجازه بده روی صندلی‌ها بنشینند. البته این به این معنی نیست که بخواهی از شر آنها خلاص شوی. اجازه بده مسافران داخل اتوبوس بنشینند. سعی کن بدون اینکه تمرکزت را بر روی آنها بگذاری، فقط مسافران را تماشا کنی.

سالی: بیشتر مواقع افکارم می‌گویند که ” شایستگی ندارم”. مثلا، حس می‌کنم شایسته داشتن آنچه می‌خواهم نیستم. به این دلیل آن را به دست نمی‌آورم و تقصیر خودم است.

هیز: خیلی خب؟

سالی: قبلا درباره آن صحبت کرده‌ایم. این حس تقصیر خودم است. اشتباه کرده‌‌ام و کار اشتباهی انجام داده‌ام.

هیز: خب.

سالی: خدایا، من یک تیم بیسبال داشتم.

هیز: یک موضوع قدیمی، درست است؟ قبل از اینکه بحث را ادامه دهیم، بیا چند لحظه با آن مبارزه کنیم. برای مثال این فکر که “شایستگی نداری”، پشت سر تو در اتوبوس است. نه تنها “دوست داشتنی نیستی”، “شایستگی هم نداری”، درواقع کاری انجام داده‌ای که اشتباه یا بد است. درست متوجه شده‌ام؟

سالی: بله، قبلا درباره آن صحبت کرده‌ایم. البته صددرصد به این افکار اعتقاد ندارم، اما آنها وجود دارند.

هیز: دقیقا همینطور است. اما حالا دقت کن، ذهنت می‌خواهد با این افکار به صورت تحت الفظی یا کلامی کنار بیاید. فرض کن همه اینها درست هستند اما این چیزی نیست که می‌خواهیم انجام دهیم.

سعی می‌کنیم نحوه عملکرد ذهن در زمان رساندن مسافران به مقصد و تماشای آنها را متوجه شویم. ممکن است بگویی: آنها واقعا زشت و دردناک هستند.

هیز: اگر اجازه دهیم آنها فقط به عنوان یک فکر آنجا باشند، به این معنی نیست که آنچه می‌گویند درست است. اگر به افکار اجازه حضور دهی به این معنی نیست که با آنها موافق بوده یا شایسته آنها هستی. این موضوع به این معنی است که می‌خواهی افکارت را به این صورت که “بله، من فکرهایی دارم و آنها را تماشا می‌کنم” ببینی. آیا آنها دشمن تو هستند و نمی‌توانی به آنها اجازه حضور در اتوبوس بدهی؟ برای مثال، نمی‌توانی با این مسافرها رانندگی کنی؟ برای آنها فضا نداری؟

سالی: فضا هست، اما مسافران دیگری هم آنجا هستند.

هیز: دوباره بگو.

سالی: فضا هست، اما این یک اتوبوس خیلی شلوغ است.

هیز: خب.

سالی: مسافران زیادی برای جابه‌جایی وجود دارد.

هیز: خب، این هم یک فکر است، ”مسافران زیادی برای جابه‌جایی وجود دارد”.

سالی: این را نمی‌دانستم.

هیز: مسئله این است که اگر به این فکر بچسبی که ”مسافران زیادی برای جابه‌جایی وجود دارد”، به این معنی است که نمی‌خواهی آنها را ببینی یا اینکه نباید آنها را ببینی. می‌خواهم فقط به آنها توجه کنی.

می‌خواهم قراری با هم بگذاریم و تمرینی را انجام دهیم، چیزی که می‌خواهم کمی عجیب است بنابراین فقط اینجا می‌توانی انجام دهی، زیرا بیرون از اینجا مردم مسخره‌ات می‌کنند.

این یک راه عجیب و غریب برای گفتن افکار است. همچنین یک قدردانی بابت این موضوع است که تو فکر، احساس و ارزیابی‌هایی داری.

از تو نمی‌پرسم که می‌خواهی آنچه افکارت می‌گویند را داشته باشی یا نه، مثلا فکر” دوست داشتنی نیستم”، در واقع معتقد بودن به اینکه ” دوست داشتنی نیستی” هیچ اثر مثبتی برایت ندارد. درعوض از تو می‌پرسم که می‌خواهی آنها را فقط به عنوان یک فکر داشته باشی؟

بله افکاری با شدت و ضعف‌های متفاوت وجود دارند، اما می‌توانیم قراری بگذاریم تا آنها سر جای خودشان باشند. اجازه بده آنها فقط به عنوان یک کلمه و یک فکر در ذهنت بمانند.

سالی: خب.

هیز: این فکر را داری و به آن توجه می‌کنی، پس فرض می‌کنی  واقعیت است، برای مثال فکر “دوست داشتنی نیستم” یا فکر دیگری مثل “مسافران زیادی باید جابه‌جا شوند” وجود دارد، درست است؟ این همان چیزی است که اتفاق افتاده است؟

سالی: بله.

هیز: تا کنون افکار زیادی داشته‌ای‌ و از این به بعد هم خواهی داشت، آنها بیرون نمی‌روند. با آمدن یک فکر، دیگری بیرون نمی‌رود. گاهی یکی از فکرها(مسافران) به دیگری میگوید… “می‌فهمی چه می‌گویم؟ حق با من است”. این کلمه یک اعلام جنگ است. به این معنی است که یکی از آن دو باید وجود داشته باشد و دیگری باید بیرون برود.

پس قراری می‌گذاریم. می‌خواهم در آینده تجربه‌های ذهنی‌ات را به این شکل بیان کنی: “دارم به این فکر می کنم که ….”. “دارم به این فکر می کنم که ….”. “دارم به این فکر می کنم که ….”. این یک حقیقت است، ممکن است افکار واقعا با هم در تضاد باشند، اما مسئله این نیست. سعی می‌کنیم به آنچه از نظر روان‌شناسی صحیح است برسیم نه آنچه که منطقی به نظر می‌رسد. خب، افکار دیگری هم وجود دارند؟ روی صندلی های عقب نشسته‌اند؟ می‌دانی، همه اعضای تیم بیسبال قصد رفتن دارند.  

سالی: افکاری وجود دارند که می‌گویند: “سزاوار آنچه دارم نیستم”، “نقصی دارم” و یا “اغلب کارهایم را اشتباه انجام داده‌ام”.

هیز: خیلی خب.

سالی: حدس می‌زنم افکار دست‌به‌دست هم می‌دهند تا بگویند کاری را اشتباه انجام داده‌ام.

هیز: خب.

سالی: درست است؟

هیز: بله، خیلی خب.

سالی: پس فکری داشته‌ام که آن را دعوت نکرده‌ام.

هیز: خوب است.

سالی: خیلی به آنها اعتقاد ندارم، اما واقعا بعضی افکار دست‌در‌دست هم می‌دهند.

هیز: اعتقاد نداشتن به این معنی نیست که با آنها مجادله و بحث کنی. مراقب باش. این بدان معنی نیست که هیچ‌گاه اشتباه نمی‌کنی. باید افکار را به صورتی جدی و عینی داشته باشی. در حال‌حاظر روی این موضوع بحث می‌کنیم.

سالی: مثل بچه‌ای که بر روی دوچرخه‌ام نشسته و مرا متهم به سرقت می‌کند.

هیز: درست است.

سالی: آنها را باور ندارم.

هیز: کاری نمی‌توانند بکنند، اما آنها را جدی می گیری.

سالی: دقیقا.

هیز: اکنون بیشتر روی این تمرکز می‌کنیم.

سالی: این یک فکر است، اما من آن را دعوت نکرده‌ام.

 هیز: بله، زیرکانه است. اغلب افکار می‌خواهند آنها را باور داشته باشی. بعضی از آنها مثل یک ببر هستند که گوشه اتاق نشسته‌اند و غذا می‌خواهند. مشکل این است که آنچه آنها می‌خورند اعتقاد داشتن یا نداشتن به آنها(افکار) است.

سالی: آنها با این روش قوی و قدرتمند می‌شوند.

 هیز: اگرچه قابل قبول یا غیر قابل قبول باشند، اما هنوز آنها را تقویت می‌کنی(غذا می دهی). ممکن است به این ببر فقط یک همبرگر بدهی، اما روز‌به‌روز بزرگ‌تر و قوی‌تر می‌شود و هرقدر که بزرگ‌تر ‌شود بیشتر او را جدی می‌گیری.

سالی: این فکر مثل بچه بازیگوشی است که دوچرخه سواری می‌کند. می‌توانی نادیده‌اش بگیری، اما اگر آن را جدی بگیری به این معنی است که به آنچه می‌گوید چسبیده‌ای.

هیز: مثل این است که ایمیلی بنویسی و به صد ‌و ‌یک دلیل بگویی دزدی بد است.

سالی: منظورت این است چیزهایی را مورد توجه قرار می‌دهم که در وهله اول خودم را متهم می‌کند.

هیز: دقیقا، بعضی از این مسائل مربوط به گذشته‌ات هستند. افکار نزدیک تو هستند، چیزهایی مثل اینکه “بد هستی” را می‌گویند و مدام آن را در ذهنت تکرار می‌کنند.

تفسیر: قسمتی از فرآیند گسلش این است که افکار را از دور و با فاصله از خود مشاهده کنیم. می‌خواهیم تفاوتی بین آنچه مشاهده می‌کنیم و آنچه مشاهده می‌شود ایجاد کنیم. گسلش ترکیبی از چند خود مشاهده گر می‌باشد و به طور کلی “توجه‌آگاهی” ایجاد می‌کند.