سلامت روان/ مهارت‌های روان‌شناختی

شرایط سلامت روانی در رسانه‌های عمومی و حتی در بحث‌های آزاد محققان به عنوان بیماری مشخص شده ‌است، به طوری که افسردگی، وسواس و اعتیاد با سرطان یا دیابت قابل‌مقایسه هستند. اما چنین نیست. برای واجد شرایط بودن به عنوان یک بیماری، شرایطی وجود دارد: علت، منشأ شناخته شده‌ای (علت شناسی) وجود داشته باشد، از طریق فرایندهای شناخته شده (یک دوره) بیان شود و به روش‌های خاص به درمان پاسخ دهد.

منبع: کتاب ذهن آزاد شده
سفارش این کتاب

شرایط سلامت روانی با این معیارها مطابقت ندارد. جامعه پزشکی در واقع از آنها به عنوان سندرم یاد می‌کند و تقریباً از طریق لیست علائم تشخیص داده می‌شوند. گفته می‌شود اگر افراد کمی بیشتر از نیمی از علائم لیست را نشان دهند، به یک بیماری مبتلا می‌شوند.

گروهی از روان‌پزشکان و روان‌شناسان که وظیفه ایجاد جدیدترین مجموعه اسامی برای سندرم‌ها را دارند، این مسئله را به خوبی می‌دانند. مقاله‌ای از سوی توسعه دهندگان خاطرنشان کرد: درمان سندرم‌ها به گونه‌ای که گویی معادل بیماری‌ها هستند “احتمالاً تا روشن کردن یافته‌های تحقیقات، مبهم است” زیرا تحقیقات مبتنی بر آنها” ممکن است هرگز در کشف علت شناسی بنیادین آنها موفق نباشد. برای این که این اتفاق رخ دهد، ممکن است، نیاز به تغییر پارادایم هنوز ناشناخته باشد. من و همکارانم موافق هستیم و تلاش کرده‌ایم تا یک رویکرد مبتنی بر فرآیند را برای درک شرایط سلامت روانی ایجاد کنیم.

درک عمومی از سلامت روان بیش از حد در مسیر پزشکی قرار گرفته است. به عنوان مثال یک ایده وجود دارد که شرایط سلامت روانی و اعتیاد به طور اساسی توسط ژن‌ها تعیین می‌شوند. اکنون که می‌توانیم کل ژنوم صدها هزار نفر را نقشه‌برداری کنیم، می‌دانیم که کل سیستم‌های ژن تنها بخش کوچکی از بیماری‌های روانی یا اعتیاد را تشکیل می‌دهند. محیط و رفتار تأثیرات بزرگ‌تری دارند. در واقع، هیچ نشانگر بیولوژیکی مشخصی برای هیچ وضعیت سلامت روان متداولی یافت نشده است.

نمونه‌هایی از چگونگی تعامل ژن‌ها و محیط توسط مطالعات ریسک خانوادگی ارائه می‌شود که نشان می‌دهد افسردگی، اضطراب و سوء مصرف مواد “در کنار هم قرار می‌گیرند”. بنابراین اگر پدر شما همچون پدر من به الکل اعتیاد داشت، ممکن است شما نه تنها نسبت به الکل، بلکه به افسردگی و اضطراب آسیب‌پذیر باشید. برخی از این موارد از تفاوت‌های مشخص ژنتیکی ناشی می‌شود که سیستم عصبی، رویدادهای گذشته را به درد روانی پیوند می‌دهد. اگر شما “حساس (ریز بین)” هستید و می‌توانید به راحتی تجربیات خنثی را به وقایع بد بعدی متصل کنید، از نظر ژنتیکی آماده هستید که بیشتر تحت تأثیر رویدادهای روانی دردناک قرار بگیرید. اگر شما چنین گرایشی دارید اما در خانواده‌ای با سطح بالایی از مهرورزی و وابستگی‌های ایمن (روابط محکم و ایمن) رشد می‌یابید، ممکن است همه چیز خوب باشد. حتی وقتی اتفاقات بدی پیش می‌آید، اگر والدین شما از الگوی اجتناب تجربه‌ای پیروی نکنند، ممکن است مشکلی پیش نیاید. اما شخصی را در نظر بگیرید که از نظر ژنتیکی آمادگی واکنش در برابر حوادث منفی دارد را دارد؛ در نبود امنیت و مهرورزی است؛ با تجربیات دردناک یا آزار دهنده آمیخته شده، و یک گروه از سنت‌های (عادات) خانوادگیِ اجتناب و عدم انعطاف‌پذیری را به همراه دارد، بفرمایید، شما فرمول مشکلات روانی را دارید.

مطالعات زیادی نشان می‌دهند که یادگیری مهارت‌های روانشناختی می‌تواند منجر به پیشرفت‌های چشمگیری در کنار آمدن با چالش‌های بهداشت روان شود که اغلب نتایج طولانی مدت بیشتر و عوارض جانبی کمتری نسبت به داروها دارند. شرایط سلامت روان اغلب با رفتارهای افراطی‌ای مشخص می‌شود که ممکن است در برخی زمینه‌ها سازگار باشد. به عنوان مثال، فکر کردن در مورد چگونگی یادگیری از اشتباهات گذشته چیز بدی نیست- اما اجازه دادن به اینکه به طور کامل در الگوی چرخه نشخوار فکری پیش برویم، افسردگی را پیش بینی می‌کند. مهارت‌های انعطاف‌پذیری به ما انگیزه می‌دهند تا افکار و رفتارهایی را که باعث می‌شوند مجموعه‌ای از موارد ناسالم را (که در ذهن) نگه می‌داریم، در نظر بگیریم و بر آن کاری که انجام می‌دهیم، تمرکز کنیم. این امر به طور طبیعی منجر به تعادل بهتر می‌شود که برای تکامل هدفمند، ضروری است.

اگر با وضعیت سلامت روان‌تان دست و پنجه نرم می‌کنید، باید مطالعه کتاب‌هایی مانند این کتاب را به عنوان یک مکمل برای کمک‌های حرفه‌ای در نظر بگیرید، نه جایگزین آن. درمان به هنگام مبارزه، حیاتی است و بسیاری از مردم به دنبال آن نمی‌روند. متأسفانه دلیل اصلی این حذف، انگ است. تحقیقات نشان می‌دهد که در سراسر جهان، از هر ۵ نفر یک نفر در طی یک سال، یک چالش سلامت روان را تجربه می‌کنند، و از هر سه نفر یک نفر در طول زندگی خود نوعی چالش سلامت روانی را تجربه خواهد کرد. با این وجود، بسیاری از مردم درباره این شرایط، دیدگاه‌های قضاوت گونه دارند. بسیاری از افراد، مبارزات ذهنی را نقطه ضعف شخصیت می‌دانند. افراد مبتلا به بیماری روانی به عنوان افراد ناکارآمد، خطرناک یا بطور جبران ناپذیری خرد (شکسته) شده، برچسب گذاری می‌شوند که منجر به تبعیض در استخدام و فاصله اجتماعی می‌شود.

نتیجه این است که افرادی که چنین شرایطی دارند اغلب علائم خود را حتی از دید عزیزان‌شان پنهان می‌کنند و از درمان یا حمایت اجتناب می‌کنند. در واقع، از هر پنج نفر فقط یک نفر از یک ارائه دهنده بهداشت روان کمک می‌گیرد. این یک فاجعه است، خصوصاً به دلیل اینکه درمان کاملاً مطلوبی از نظر علمی در دسترس است. به عبارت دیگر، کمک وجود دارد.

انگ انگاری را می‌توان در قالب خود سرزنشی و حتی نفرت از خود، درونی کرد. پیام های فرهنگی نادرست (گمراه کننده) مانند “به افکار مثبت فکر کنید” فقط اجتناب بیشتر را تشویق می‌کند و اوضاع را بدتر می‌کند. ACT به مردم کمک می‌کند تا با درد لکه ننگ روبرو شوند و از پیام های غیرمفید استفاده نکنند.